Wednesday 16 April 2008

بارانی از طلا

گفتار دوم
یکی از داستانهای معروف اساطیر یونان که نقاشان بسیاری از جمله رامبراند و تیتیان نیز آن را به تصویر کشیده اند، داستان آبستن شدن دانائه دختر آکریسیوس است. پیشگویان به آکریسیوس اعلام کرده بودند که در پایان به دست فرزند دخترش کشته خواهد شد. از این رو آکریسیوس، دانائه را دراتاقک برجی زندانی کرد تا از این واقعه جلوگیری کند. اما زئوس خود را به شکل دوشی از طلا در آورد و از میان سقف برنزی برج بر دانائه فرو ریخت و او را آبستن کرد. دانائه و فرزندش پرسئوس یا پرساوش¹ را در قفسی چوبی گذاشتند و آنها را به دریا انداختند. اما پرسئوس زنده ماند، با آندرومدا ازدواج کرد و تصادفی پدربزرگش را در مسابقه ای ورزشی از پای درآورد. رد پای اساطیر یونان را به خوبی می شود در آثار کلیمت نیز پیدا کرد. تأثیر این داستان را در یکی از نقاشی هایش با نام دانائه (١٩٠٧) می بینیم و گمان می رود که وی پرترهء شمارهء یک ِ آدله را نیز تحت تأثیر این داستان آفریده باشد. در پرترهء آدله، وی از پس زمینه ای طلایی استفاده کرده و رنگ طلایی تمام جامهء آدله را نیز پوشانده است. چشمهایی خیره، با دستهایی چرخیده که نیمی از انگشتانش میان آنها پنهان شده اند. اما نکته ای که بیش از هر چیز جلب نظر می کند، پوشاندن این «پرترهء طلایی» ِ پر آوازه با سمبل های راز آلودی است که هر بیننده ای می تواند آنها را به سادگی سمبل هایی اروتیک فرض کند.
آدله در چهل و سه سالگی از دنیا رفت. او وصیت کرده بود که هر چهار پرتره اش، پس از مرگ همسرش به کشور اتریش تعلق گیرد. اما آقای بلوخ پس از حملهء آلمانها آن را از حوزهء مالکیت خود خارج کرد. حکومت نازی ها هم سه تای آنها را توقیف کرده و دیگری را نیز فروختند. پیش از آن که آقای بلوخ از دنیا برود، در نوامبر ١٩٤۵، با پشت سر گذاشتن سالهای جنگ در سوییس، تمام ادعاهای گذشته اش را لغو کرد. او تمام دارایی اش را برای سه فرزند برادر ِ آدله به جای گذاشت که از میان آنها، فقط ماریا آلتمن در قید حیات است. او و همسرش فریتس، اتریش را در زمان جنگ، یعنی در سال ١٩٤٢ به قصد لوس آنجلس ترک کردند. او در مصاحبه ای گفته بود: «آقای استی لاودر² را که زمانی سفیر آمریکا در اتریش بوده، در سال ٢٠٠١هنگام بازگشایی گالری نویه ملاقات کردم. آقای لاودر درک بسیار بالایی از اتریش و عشق عمیقی به کلیمت دارد» او می گوید که بستگانش توانایی نگه داری این نقاشی را نداشته اند و برای همین آن را به وی فروخته اند.
ماریا آلتمن هنگام مرگ آدله، تنها ٩سال سن داشته است. وی می گوید «هرگز لبخند او را ندیدم. او همیشه جدی بود و جامهء بلند و سفیدی می پوشید و یک جعبه سیگار طلایی با خود داشت. آن هم در زمانی که سیگار کشیدن برای زنان معمول نبود. او همیشه دوست داشت زنی امروزی باشد، دانشگاه برود و ... اهل میهمانی های بزرگ بود. با شرکت هنرمندان بزرگ و روشنفکران و سیاستمداران....کسانی چون ریچارد اشتراوس...»
مطمئناً در آن زمان هیچ یک از کلیمت و آدله گمان نمی بردند که زمانی این پرتره را «گنجینهء ملی» بخوانندش، روزی چنین سر و صدای جغرافیایی - سیاسی بزرگی راه بیاندازد و بانک دارها و وکیلان و فرهنگیان را چنین به جنب و جوش وادارد. در پی ادعاهای میراث دارانش همان طبقهء بالای جامعه که زمانی از منتقدان راستین کلیمت به شمار می رفتند یک مرتبه خود را حامی مطلق کلیمت احساس کنند، اتریشی ها با در آغوش کشیدن این نقاشی «مونالیزای ما» خطابش کنند و وارثان آن در ایام خوش ثروت، در برابرش ژست مالکیت بگیرند، و با جام شامپاینی در دست در حالی که خود را متعلق به جامعهء طبقهء بالا بدانند به دور بین ها لبخند بزنند.
نیازی نیست زیاد دربارهء آن فکر کنیم، چرا که همهء اینها بارقه هایی از وجود آدمی است که همیشه موجش همه را می گیرد.

١- پرساوش عجیب مرا به یاد پر سیاوش خودمان می اندازد.
٢- استی لاودر صاحب اتریشی تبار ِکمپانی آرایشی و معروف استی لاودر است.


0 comments: