Friday 26 February 2010

هنرمند زن بودن ٢

جلو نیا
زمین مال من هم هست
چرا مرا می‌ترسانی
زن تو بودن صبح را از من گرفته است

این واژگان مریم هوله در شعر «برایت هفت تیر می‌کشم» ازمجموعهء «باجهء نفرین»‌ش چندین سال است که بر زبانم جاری است. شاید دست کم از زمانی که چشمم باز شد و دیدم که فرقی نمی‌کند کجای این جهان مرد سالار باشی. هر جا و هر که و با هر اندیشه‌ای هم که باشی زن بودنت نخستین ویژگی توست که گاه همچون زخمی بر پیشانی آن را به رخت می‌کشند، حتی اگر بر زبانش نیاورند! نمی‌گذارند به بی‌جنسیتی باور داشته باشی، همان گونه که به بی‌مرزی. اگر بخواهی زن بودنت را دور بزنی چاره‌ای نداری جز آن که چون مردان باشی. آن چه می‌گویم تجربه‌ام در دو دنیای مردانهء هنر و فلسفه است. هنرمندان موفق زن یا آنهایی هستند که هنر سنتی را دنبال می‌کنند و یا اگر هنرمند مدرنند، از استراتژی مردانهء برتری دادن به کار «پیش از هر چیز و هرکس دیگر» بهره می‌برند. شاید زنان هنرمند بسیاری را می‌شناسیم که در برابر نام‌آوری هنرمندان مرد خودباوری را از دست داده‌اند و گاه توانایی هنری و خلاقیت خود را تا آن اندازه بی‌اهمیت می‌پندارند که از نامیدن خود به عنوان هنرمند شرمگینند. این خودناباوری گاه تا آنجا پیش می‌رود که از نمایش آثارشان، دعوت از دیگران برای دیدن کارهای تازه و یا استفاده از مواد غیرمعمول در کارشان سرباز می‌زنند و از این که آثار خود را دستخوش نگاه موشکافانهء دیگران قرار دهند، تا مبادا اشتباهی از آنان سر زده باشد می‌هراسند. شاید اینها که برشمردم یکی از سبب‌های گمنام‌ماندن زنان هنرمند باشد. اما هر چه هست سخن‌راندن از آن، روشنگری و جستجوی سبب‌های آن شاید بتواند آن خودباوری ازدست‌رفتهء زنان در طول تاریخ را به آنان بازگرداند. کتابها و فیلم های بسیاری دربارهء این که چرا هنرمندان زن نامدار بسیاری در دنیای هنر دیده نمی‌شوند، ساخته و یا نوشته شده‌است. جایی پاسخی به این پرسش را می‌خواندم که «این جمله مثل این می‌ماند که بگوییم چرا هیچ میکل آنژ سیاهپوست، چینی و یا اسکیمویی در تاریخ هنر دیده نمی شود و یا شاید هم بوده و در دنیای غرب شناخته نشده»: این یکی از دوست نداشتنی ترین پاسخهایی بود که می‌توانستم دراین‌باره پیدا کنم! اما پاسخ ها همیشه هم این‌اندازه دوست نداشتنی نیستند.
ادامه دارد
پیوست: امروز یادداشتی را می‌خواندم با نام «زنان و اتاقی از آن خود» دربارهء کتابی با همین نام نوشتهء ویرجینیا وولف، که نشان می‌دهد وولف نیز در زمان خود دغدغهء همین پرسش‌های کنونی ما را داشته است. 

Friday 19 February 2010

هنرمند زن بودن ١

شاید جستجوی چراهایی در وجود خودم، مرا از مقایسه‌ای ناخودآگاه در ناهمگونی بین هنرمندان زن و هنرمندان مرد به این جستار کشاند که چرا به‌راستی با وجود آن که شمار زنان هنرمند در روزگار کنونی بیش از مردان است، اما آن اندازه که از هنرمندان مرد می شنویم، کفهء ترازوی خبر از هنرمندان زن وزن زیادی ندارد. چند درصد از زنان هنرمندی که می‌شناسیم، ازدواج کرده‌اند، چند درصدشان پای‌بند خانواده و خانه‌داری و فرزند‌داری و همسرداری هستند؟ بحث زن مدرن و زن سنتی را کنار بگذاریم که دیرگاهی است دیگر به این تقسیم‌بندی نیز باور ندارم. به جستار فلسفی آن و اثبات آن هم کاری ندارم. در زمانه‌ای که داد مدرنیسم و برابری حقوقی زن و مرد گوش فلک را کر می‌کند، دانشجویان هنر بهتر می‌توانند داوری کنند که چند درصد از نام هنرمندان ِ کتاب‌های تاریخ هنر در گذشته و امروز، نام مردان بوده و هست. در حالی که با آماری که وجود دارد چیزی نزدیک به هشتاد درصد از کلاس‌های هنری چه در فضای آکادمیک و چه غیر آکادمیک را زنان پر می‌کنند. اما در این میان بیش از پنجاه درصد هنرمندان چیره‌دست مردانند! امیدوارم به این معنا نباشد که مردان توانایی آفرینشگری بیشتری از زنان دارند! اما چگونه است که همواره می‌خوانیم آثار هنرمندان مرد در گالری‌ها و موزه‌ها خریدار بیشتری دارند؟ درجایی می‌خواندم که نود درصد از نوشتار هنری را مردان و تنها ده درصد از آنها را زنان می‌نویسند! در پژوهشی که در سال ٢٠٠١ در کانادا انجام شده بود، می‌خواندم که از میان نزدیک به ١٣١٠٠٠ هنرمند در ٩ رشتهء هنری، ٧١٠٠٠ نفر از آنان زنان هستند و مردان ٥٩٧٠٠ نفر از آنان را در بر می‌گیرند، اما درآمد سالیانهء زنان چیزی نزدیک به ١٠٠٠٠ دلار کمتر از مردان است (١٩٤٠٠ دلار به ٢٨٣٠٠ دلار)، و در شاخهء هنرهای تجسمی درآمد زنان تا نزدیک به ٥٠٪ کمتر از مردان دیده می‌شود. در سال ٢٠٠٧ در نیویورک مگزین آمده بود که تنها ١٥٪ از کلکسیون موزهء ویتنی ،٢٤٪ از بینال ٢٠٠٧ ونیز و روی‌هم‌رفته تنها ٥٪ از موزه‌های آمریکا از آن آثار هنرمندان زن است. در دایرهء جوایز و یا حراج‌های هنری نیز برای زنان جایگاه بهتری دیده نمی‌شود! نمی‌دانم دامنهء این پیش‌آمد در کشورهای جهان سوم و یا شرق تا کجاست؟ در قرن بیستم معجزه‌ای که رخ نداده تا نسبت به گذشته زنان ِ بیشتری به هنرهای تجسمی روی بیاورند؟ یا شاید هم زنان کمتر از مردان به نمایش آثارشان گرایش دارند؟ چند هنرمند زن در جای جای تاریخ هنر گم و گور شده‌اند و نامی یا اثری از آنها در جایی دیده نمی‌شود؟
ادامه دارد

Tuesday 2 February 2010

آغاز دوباره

زمان زیادی از آخرین باری که اینجا نوشته‌ام می‌گذرد. می دانم که بارها زمان گذاشته‌اید و سراغ زن نارنجی آمده‌اید و با دست خالی بازگشته‌اید. می‌دانم که یک پوزش بلندبالا به همگی‌تان بدهکارم، چنان که سپاسگزارم برای ایمیل‌ها و کامنت‌هایی که در آنها سراغم را می‌گرفتید. چون و چرای نبودنم بازمی‌گردد به رویدادهای کنونی ایران و تأثیرشان بر ذهن و روحم، چنا‌ن‌چه حتی نقاشی‌هایی را هم که در این مدت کشیده‌ام به پایان نرساندم. اگرچه تا آنجا که می‌شد طراحی کردم، کتاب خواندم و فیلم تماشا کردم. از آنجا که شاید بدانید تا چه اندازه برایم مهم است تا آن چه در این جا با شما قسمت می‌کنم با دل و روحم هماهنگ باشد و در این میان نیز نمی‌توانستم همچون گذشته به چیستی هنر فکر کنم، باور می‌کنید که نوشتن دراین‌باره چقدر برایم دشوار بود.
ناخودآگاه جمعی همه‌مان در انتظار یک دگرگونی بزرگ است. دگرگونی نابی که شاید بتواند با گستردن بالهای حقیقت، به پرسشهایی که از پس ِ سالها در ذهنمان اسیر مانده بود بال ِ پرواز دهد.
******
دوست داشتم برای آغاز دوبارهء زن نارنجی، این فیلم انیمیشن دو بخشی (بخش اول، بخش دوم)، برگرفته از زندگی مجسمه‌ساز سوییسی آلبرتو جاکومتی را با هم ببینیم. با این که می‌دانم سرعت اینترنت در ایران تا چه اندازه پایین است، اما پیوند این انیمیشن و پیوندهای دیگری که به سرعت بالای اینترنت نیاز دارد اینجا خواهد ماند تا شاید بشود روزی همه با هم دوباره تماشایشان کنیم.
به امید آن روز
«یک روز زمانی که داشتم طرح دختر جوانی را می‌کشیدم، ناگهان پی بردم که تنها چیزی که در او زنده است، نگاه خیرهء اوست. دیگر بخش های سرش برایم جمجهء مرده‌ای بیش نبود. کسی که می‌خواهد مجسمهء آدم زنده‌ای را بسازد، بی‌شک بداند آن چه آن را زنده می‌سازد نگاه خیرهء اوست. چیزهای دیگر قابی بیشتر برای آن نگاه نیستند». از گفته‌های هنرمند


آلبرتو جاکومتی در اینترنت
دربارهء نگاه ابدی
کتابی دربارهء این هنرمند
بی‌بی‌سی در تاریخ چهارم فوریه، دو روز پس از این پست