جلو نیا
زمین مال من هم هست
چرا مرا میترسانی
زن تو بودن صبح را از من گرفته است
این واژگان مریم هوله در شعر «برایت هفت تیر میکشم» ازمجموعهء «باجهء نفرین»ش چندین سال است که بر زبانم جاری است. شاید دست کم از زمانی که چشمم باز شد و دیدم که فرقی نمیکند کجای این جهان مرد سالار باشی. هر جا و هر که و با هر اندیشهای هم که باشی زن بودنت نخستین ویژگی توست که گاه همچون زخمی بر پیشانی آن را به رخت میکشند، حتی اگر بر زبانش نیاورند! نمیگذارند به بیجنسیتی باور داشته باشی، همان گونه که به بیمرزی. اگر بخواهی زن بودنت را دور بزنی چارهای نداری جز آن که چون مردان باشی. آن چه میگویم تجربهام در دو دنیای مردانهء هنر و فلسفه است. هنرمندان موفق زن یا آنهایی هستند که هنر سنتی را دنبال میکنند و یا اگر هنرمند مدرنند، از استراتژی مردانهء برتری دادن به کار «پیش از هر چیز و هرکس دیگر» بهره میبرند. شاید زنان هنرمند بسیاری را میشناسیم که در برابر نامآوری هنرمندان مرد خودباوری را از دست دادهاند و گاه توانایی هنری و خلاقیت خود را تا آن اندازه بیاهمیت میپندارند که از نامیدن خود به عنوان هنرمند شرمگینند. این خودناباوری گاه تا آنجا پیش میرود که از نمایش آثارشان، دعوت از دیگران برای دیدن کارهای تازه و یا استفاده از مواد غیرمعمول در کارشان سرباز میزنند و از این که آثار خود را دستخوش نگاه موشکافانهء دیگران قرار دهند، تا مبادا اشتباهی از آنان سر زده باشد میهراسند. شاید اینها که برشمردم یکی از سببهای گمنامماندن زنان هنرمند باشد. اما هر چه هست سخنراندن از آن، روشنگری و جستجوی سببهای آن شاید بتواند آن خودباوری ازدسترفتهء زنان در طول تاریخ را به آنان بازگرداند. کتابها و فیلم های بسیاری دربارهء این که چرا هنرمندان زن نامدار بسیاری در دنیای هنر دیده نمیشوند، ساخته و یا نوشته شدهاست. جایی پاسخی به این پرسش را میخواندم که «این جمله مثل این میماند که بگوییم چرا هیچ میکل آنژ سیاهپوست، چینی و یا اسکیمویی در تاریخ هنر دیده نمی شود و یا شاید هم بوده و در دنیای غرب شناخته نشده»: این یکی از دوست نداشتنی ترین پاسخهایی بود که میتوانستم دراینباره پیدا کنم! اما پاسخ ها همیشه هم ایناندازه دوست نداشتنی نیستند.
ادامه دارد
زمین مال من هم هست
چرا مرا میترسانی
زن تو بودن صبح را از من گرفته است
این واژگان مریم هوله در شعر «برایت هفت تیر میکشم» ازمجموعهء «باجهء نفرین»ش چندین سال است که بر زبانم جاری است. شاید دست کم از زمانی که چشمم باز شد و دیدم که فرقی نمیکند کجای این جهان مرد سالار باشی. هر جا و هر که و با هر اندیشهای هم که باشی زن بودنت نخستین ویژگی توست که گاه همچون زخمی بر پیشانی آن را به رخت میکشند، حتی اگر بر زبانش نیاورند! نمیگذارند به بیجنسیتی باور داشته باشی، همان گونه که به بیمرزی. اگر بخواهی زن بودنت را دور بزنی چارهای نداری جز آن که چون مردان باشی. آن چه میگویم تجربهام در دو دنیای مردانهء هنر و فلسفه است. هنرمندان موفق زن یا آنهایی هستند که هنر سنتی را دنبال میکنند و یا اگر هنرمند مدرنند، از استراتژی مردانهء برتری دادن به کار «پیش از هر چیز و هرکس دیگر» بهره میبرند. شاید زنان هنرمند بسیاری را میشناسیم که در برابر نامآوری هنرمندان مرد خودباوری را از دست دادهاند و گاه توانایی هنری و خلاقیت خود را تا آن اندازه بیاهمیت میپندارند که از نامیدن خود به عنوان هنرمند شرمگینند. این خودناباوری گاه تا آنجا پیش میرود که از نمایش آثارشان، دعوت از دیگران برای دیدن کارهای تازه و یا استفاده از مواد غیرمعمول در کارشان سرباز میزنند و از این که آثار خود را دستخوش نگاه موشکافانهء دیگران قرار دهند، تا مبادا اشتباهی از آنان سر زده باشد میهراسند. شاید اینها که برشمردم یکی از سببهای گمنامماندن زنان هنرمند باشد. اما هر چه هست سخنراندن از آن، روشنگری و جستجوی سببهای آن شاید بتواند آن خودباوری ازدسترفتهء زنان در طول تاریخ را به آنان بازگرداند. کتابها و فیلم های بسیاری دربارهء این که چرا هنرمندان زن نامدار بسیاری در دنیای هنر دیده نمیشوند، ساخته و یا نوشته شدهاست. جایی پاسخی به این پرسش را میخواندم که «این جمله مثل این میماند که بگوییم چرا هیچ میکل آنژ سیاهپوست، چینی و یا اسکیمویی در تاریخ هنر دیده نمی شود و یا شاید هم بوده و در دنیای غرب شناخته نشده»: این یکی از دوست نداشتنی ترین پاسخهایی بود که میتوانستم دراینباره پیدا کنم! اما پاسخ ها همیشه هم ایناندازه دوست نداشتنی نیستند.
ادامه دارد
پیوست: امروز یادداشتی را میخواندم با نام «زنان و اتاقی از آن خود» دربارهء کتابی با همین نام نوشتهء ویرجینیا وولف، که نشان میدهد وولف نیز در زمان خود دغدغهء همین پرسشهای کنونی ما را داشته است.