Friday 17 April 2009

داستان کوچ و این جنگل بدون ریشه

کم پیش نیامده که گاه و بی‌گاه، اینجا و آنجا شنیده‌ایم و یا خوانده‌ایم که هنرمند و یا نویسنده‌ای ایرانی اثری خلق کرده که توانسته نگاه منتقدین غیر ایرانی را به خود جلب کند. موفقیتی که در نگاه من دست کمی از به فضا رفتن انوشه انصاری نداشته است. اما کاش روزی فرصتی دست می‌داد تا آثار این هنرمندان و نویسندگان مهاجر یک جا در جایی یا کتابی، جمع و یا ثبت می‌شد تا نه فقط با نگاه به آن، عِرق ِ ملی در رگهایمان به جوش بیاید، که حتی بتوانیم از ورای نگاه تیز آن هنرمندان و نویسندگان، خود را بهتر بشناسیم و جایگاه خود را در این دنیای بزرگ بهتر دریابیم. دانستنی که شاید بتواند کمی از تلخی تجربهء کوچ را برایمان کمتر کند و یا بر نگاه آنان که هنوز در نوبت کوچند و یا آنها که از وطن به کوچ و کوچ کننده‌ها نگاه می‌کنند اثری شایسته بگذارد.
شاید هر یک از شما اثری از این دست را به خاطر داشته باشید که اثر عمیقی بر شما گذاشته، اشکی بر گوشهء چشمتان نشانده....و با نگاه به آن یا خواندن آن سری از سر تأیید تکان داده باشید.
پرسپولیس ِ مرجان ساتراپی، جادهء نایلون ِ پارسوا باشی، اکسیل فمیلی مووی ِ آرش ریاحی، عکسهای شیرین نشاط، کاغذ دیواری های پرستو قروهر، ووووو....
چند روز پیش فیلم «سؤال» اثر الیکا هدایت را تماشا می‌کردم. اثری دوست داشتنی که خیلی از ما پس از دیدنش با آن هم‌ذات‌پنداری خواهیم کرد. و پرسش‌ها و علامت سؤال‌های این هنرمند و آدمهای درون فیلم را از آن ِ خودمان خواهیم دانست. این فیلم حدود دو سال پیش چند جایزهء بین المللی را از آن خود کرد. پیشنهاد می‌کنم هم این فیلم را ببینید و هم فیلم‌- انیمیشن‌های دیگری که او یا لینکشان را و یا خودشان را به طور مستقیم بر وبلاگش گذاشته است.

پیوست: عبارت «جنگل بدون ریشه» را از آواز سیاوش قمیشی با همین نام گرفته‌ام.