درست است! یکی از هنرمندان ضد جنگ، کته کولویتس است. ستایشم بر او نه تنها به خاطر پرداختش به موضوعات بزرگی چون زندگی، مرگ، ظلم، جنگ و صلح بوده است که برای شخصیت قدرتمند اوست... که نه تنها از ورای آثارش که از پس نوشته هایش بهتر و بیشتر می توان او را شناخت. او در زمانی کار و زندگی می کرد که جهان درگیر دو جنگ بزرگ جهانی بود. جنگ هایی که پسر و نوه اش را از او گرفتند. نازی ها بر هنر او نیز همچون دیگر اکسپرسیونیست ها انگ ِ «هنر منحط» زدند، حق برپایی هر گونه نمایشگاه را از او گرفتند، با آن که رتبهء اول را در آکادمی پروسیان به دست آورد اما به خاطر عقاید و نوع هنرش از کار برکنار شد و پس از چندی خانه اش را نیز بمباران کردند. اگرچه آن قدر محبوب بود که حتی همان نازی ها از آثارش (آثاری چون «نان») برای تبلیغات خود استفاده می کردند. گفتنی نیست که هنرمندانی که تصمیم می گیرند به جای گلها و مناظر زیبا، زشتی ستم و یا مرگ را به تصویر کشند، همواره در معرض این اتهامند که کارهایشان شعاری و یا تبلیغاتی است. کولویتس هم از این قاعده مستثنی نبود. اما بی توجه به حرف و حکایات پیرامونش به کار ادامه داد. او ١۵سال با یاد و خاطرهء پسر از دست رفته اش طراحی کرد. درست زمانی که تدریس در مقاطع بالای مدارس هنری برای زنان ممنوع بود، در آن مقطع به تدریس می پرداخت. کارهای او حتی اگر افراطی هم به نظر بیایند اما لمس هنرمندانه و ظریفی در آنها وجود دارد که از حس و بینایی بالای او حکایت می کند.
کته اشمیت در اوان جوانی با دکتر کارل کولویتس ازدواج کرد و این پیوند زناشویی تا زمان مرگ دکتر کولویتس یعنی ٤٩ سال بعد ادامه یافت. استودیویش نزدیک مطب همسرش بود و از این رو با غم و درد مردمی که به آنجا می آمدند خوب آشنایی داشت. موضوعات رمانتیک برایش هرگز جذاب نبودند اما در برخی از کارهایش حس زنانه ای را می توان یافت. در سلف پرتره های او لبخندی دیده نمی شود و به دنیا با چشمانی مالیخولیایی نگاه می کند، اما خانواده اش او را مادری می دانند که عاشق خندیدن بوده است و از هیچ فرصتی برای این کار دریغ نمی کرده. کولویتس از اوایل نوجوانی با تشویق پدرش به هنر روی می آورد و اولین نقاشی را در شانزده سالگی خلق می کند و از پس ِ آن به مدرسهء هنری می رود. اما چندی نمی گذرد که درمی یابد هرگز نقاش خوبی نمی شود اما هنرهای گرافیکی را زبان مناسبی برای بیانات درونش می یابد.
ویلیام بلیک شعری دارد که در آن می گوید کارهای بزرگ نه با تنه زدن در خیابان که زمانی انجام می شوند که مردها (در اینجا البته زنها) و کوهها یکدیگر را ملاقات کنند. آثار بسیاری از هنرمندان امروزی در مقایسه با آثار کولویتس چنان مبتذل می نمایند که گویا به قول بلیک حکم همان «تنه زدن در خیابان» را دارند!
- از شعارهای کولویتس: یک استعداد، یک وظیفه است.
"Eine Gabe ist eine Aufgabe"
- کتابهایی دربارهء کته کولویتس
- ماکس کلینگر هنرمندی که کولویتس از او تأثیر گرفت.
- برخی از آثار کولویتس
- موزهء کولویتس در کلن
کته اشمیت در اوان جوانی با دکتر کارل کولویتس ازدواج کرد و این پیوند زناشویی تا زمان مرگ دکتر کولویتس یعنی ٤٩ سال بعد ادامه یافت. استودیویش نزدیک مطب همسرش بود و از این رو با غم و درد مردمی که به آنجا می آمدند خوب آشنایی داشت. موضوعات رمانتیک برایش هرگز جذاب نبودند اما در برخی از کارهایش حس زنانه ای را می توان یافت. در سلف پرتره های او لبخندی دیده نمی شود و به دنیا با چشمانی مالیخولیایی نگاه می کند، اما خانواده اش او را مادری می دانند که عاشق خندیدن بوده است و از هیچ فرصتی برای این کار دریغ نمی کرده. کولویتس از اوایل نوجوانی با تشویق پدرش به هنر روی می آورد و اولین نقاشی را در شانزده سالگی خلق می کند و از پس ِ آن به مدرسهء هنری می رود. اما چندی نمی گذرد که درمی یابد هرگز نقاش خوبی نمی شود اما هنرهای گرافیکی را زبان مناسبی برای بیانات درونش می یابد.
ویلیام بلیک شعری دارد که در آن می گوید کارهای بزرگ نه با تنه زدن در خیابان که زمانی انجام می شوند که مردها (در اینجا البته زنها) و کوهها یکدیگر را ملاقات کنند. آثار بسیاری از هنرمندان امروزی در مقایسه با آثار کولویتس چنان مبتذل می نمایند که گویا به قول بلیک حکم همان «تنه زدن در خیابان» را دارند!
- از شعارهای کولویتس: یک استعداد، یک وظیفه است.
"Eine Gabe ist eine Aufgabe"
- کتابهایی دربارهء کته کولویتس
- ماکس کلینگر هنرمندی که کولویتس از او تأثیر گرفت.
- برخی از آثار کولویتس
- موزهء کولویتس در کلن
*****
پیوست: کته کولویتس در طول جنگ جهانی در قصر بیشوف اشتاین زندگی می کرده است. بعد از جنگ در سقف این قصر جعبه ای را پیدا می کنند که تعدادی ازکارهای گرافیکی اش در آن بوده. در ١٩٤٣ به نوردهاوزن نقل مکان می کند. در نوامبر همان سال آپارتمانش را بمباران می کنند و از پس آن تعداد زیادی از گرافیک ها، چاپ ها و طراحی هایش از بین می روند. در جولای ١٩٤٤ به دعوت شاهزاده ارنست هاینریش به جایی نزدیکی درسدن می رود و آنجا در طبقهء اول قصر موریتزبرگ ساکن می شود. یک اطاق با یک بالکن. در ٢٢ آوریل ١٩٤۵ چند روز پیش از پایان یافتن جنگ از دنیا می رود. او را در برلین به خاک سپرده اند.
0 comments:
Post a Comment