Wednesday 21 March 2007

انتزاع محض

بخش آخر، چگونه از دیدن یک اثر آبستره لذت ببریم

در شروع قرن بیستم، جنبش نقاشان به سوی انتزاعی تر شدن می رفت. نقاشانی که تا پیش از این محصور عرفها و قراردادهای هنر تصویری بودند و خودشان را به تقلید از طبیعت و یا روایت گری محدود می کردند، حالا برای نخستین بار قادر بودند تا وارد قلمروی بیکران و بی مرز نقوش شوند. بین ١٩١٠ تا ١٩٢٠ جنبش جدیدی ازهنر آبستره، هم در نقاشی و هم در مجسمه سازی، در اروپا و آمریکای شمالی آغاز شد.
اولین هنرمند مهم آبستره، واسیلی کاندینسکی بود. در طول سالهای ١٩١٤–١٩١٠ کاندینسکی سری نقاشی هایی را خلق کرد که نامشان «بدیهه نگاری در ترکیب بندی ها» بود. آثاری که حتی امروز، که تقریباً یک قرن از خلق آنها می گذرد، قادرند میان بری به هوشیاری ما بزنند و احساسات درونی ما را تحریک کنند.
کارکاندینسکی به حدی تأثیر گذار بود که در آن دوره کمک کرد تا شماری از جنبشهای آبستره برپا شوند: کوبیسم، فوتوریسم، ورتیسیسم، نئوپلاستیسیسم، دادائیسم، سوررئالیسم و غیره. اما بیش از آن که بخواهم به شرح و توصیف هر یک از این جنبشها بپردازم، دوست دارم به نقطهء عطف هنر قرن بیستم یعنی اکسپرسیونیسم انتزاعی بپردازم. اگر کتاب «هنر مدرن» ترجمهء علی رامین را خوانده باشی، شرح مفصلی در آن دربارهء این جنبش داده شده.
آن چه که ما حالا آن را اکسپرسیونیسم انتزاعی می نامیم ازنیویورک سالهای ١٩٤٠ بیرون آمد. آنها ساختار قراردادی و سخت و جامد گذشته را شکستند و برای «هنرمند» تعریف تازه ای ارائه دادند. در اصل آنها بر علیه آنچه تا آن زمان معیار داوری دنیای هنر قرار می گرفت، طغیان کردند. اگرچه عقیدهء انتزاع در هنر خیلی پیش از آن بوجود آمده بود، اما آنها در آن بسیار پیش رفتند و نه تنها به انتزاع ِمحصول هنری شان قوت بیشتری بخشیدند بلکه به مراحلی که در نقاشی طی می شد نیز اهمیت ویژه ای دادند. مراحلی چون فعل و انفعالات نقاشی، بوم و اسباب و ابزار کار، کیفیتهای فیزیکی نقاشی، بافت، رنگ و شکل.... بگذار به یکی از نقاشی های اکسپرسیونیست انتزاعی نگاهی بیاندازیم تا تو لااقل بتوانی احساس کنی که دارم دربارهء چه صحبت می کنم.
این نقاشی در سال ١٩٥٠ به وسیلهء جکسون پولاک خلق شده. پیشگامی که به خاطر تکنیک خاصش، کار او را می توان نقاشی کنشی (اکشن) نامید. در اصل نام کارش «شمارهء ١، ١٩٥٠» نام داشت، اما به پیشنها یک منتقد هنری، نامش به «تودهء اسطوخودوس» تغییر کرد. البته هیچ اسطوخودوسی در کار دیده نمی شود. وی بومها را در آتلیه اش روی زمین پهن می کرد و رنگها را روی آن می چکاند، می پاشید و یا شره می کرد. می شود حدس زد که وقتی برای نخستین بار به این کار نگاه می کنی، چیزی بیشتر از یک سری خطوط به هم ریختهء گیج کننده در آن نبینی. و شاید با خودت بگویی چطور ممکن است چنین کار بدوی و خامی را هنرارزشمند بنامند! انگار بچهء شیطانی از خلوت یک اتلیه استفاده کرده و این کار را انجام داده باشد.
پیش از آن که هر قضاوتی دربارهء این نقاشی کنی، باید بگویم که این تصویر در صفحهء کوچک مانیتور تو خیلی کوچک تر از اندازهء واقعی آن است. این نقاشی بسیار بزرگ است. چیزی حدود سه متر. و رنگهای آن هم در مانیتور تو کاملاً تغییر می کنند و آنها را خفه تر نشان می دهد. به علاوهء آن که یک صفحهء کامپیوتر نمی تواند احساس آن بافتهای رنگی روی بوم را به تو منتقل کند.
خوب حالا این که چرا اصلاً انسان دست به خلق هنری می زند، دلایل بیشماری دارد: برای دکوراسیون، روایت گری، ثبت یک لحظه از زمان و یا به تصویر کشیدن افکار و یا چیزهای دیگر. اما دلیل مهم تری هم هست که باعث می شود هنر تا این حد برای ما اهمیت داشته باشد: نیاز دست یابی به درون خودمان و ادارهء احساسات و هوشیاری مان که امری جهانی است. اگرچه بیشتر وقتها ناآگاهانه اما همهء ما در درجات مختلف کار هنری می کنیم. همان طور که پیش از این هم گفتم، یکی از هدفهای هنر این است که به وسیلهء آن، به طور غیر مستقیم، اجازه می دهیم تا درون روان و روح رسوخ کنیم. هنر عالی موجب می شود تا راهی برای لمس بخش آگاه وجودمان بیابیم. حتی اگر آن چه را که انجام می دهیم ناآگاهانه باشد. در این مورد نقش هنرمند خلق چیزی است که احساسات و هیجانات ناخودآگاه مشاهده گر را احضار کند.
یکی از دلایل مهم وجود هنر انتزاعی، پتانسیل قدرتمند آن در حفظ هوشیاری ازپریشانی است. وقتی تو به سیبها و گلابی های سزان نگاه می کنی، انرژی ذهنی ات بیشتر وقتها صرف پردازش تصاویر می شود: میوه ها، بشقاب، میز و غیره. اما وقتی به «تودهء اسطوخودوس» نگاه می کنی دست پاچه نمی شوی تا تصاویر را معنی کنی، برای همین تمام قدرت مغز تو جانسپار احساس می شود! تو می توانی با ذهنی باز به انرژی و روح نقاشی پای بگذاری و اجازه دهی تا همگام با روح تو به رقص در بیاید. البته این در صورتی اتفاق می افتد که تو با هنرمند همکاری کنی. کار او خلق نقاشی است، اثری که با مهارت تمام ارائه می شود. وقتی تو به آن نگاه می کنی، آن چه را که می بینی در واقع تغییراتی است که در یک سطح ناخودآگاه احساس می کنی. کارتو این است که با آن چه در پیش رو داری، ذهن هوشیارت را از افکار و تعصباتی که در بند نگهت می دارند پاک کنی. این به آن معنی است که، اگر تو به معنای واقعی برای یک کار هنری ارزشی قائلی، باید به خودت اجازه دهی تا خودت را در دستان هنرمند رها کنی تا هر جا که می خواهد تو را ببرد.
اما بیشتر وقتها این مشارکت عقیم می ماند. و دلیل ساده اش این است که هنرمند از مهارت کافی برخوردار نیست. برای همین وقتی به کار او نگاه می کنی، حیران می مانی که چه چیز آن را باید درک و یا احساس کنی.
حالا...با خواندن این نوشتهء بلند بالای سه قسمتی، البته اگر آن را با دقت خوانده باشی، اگر توانستی از دیدن اثری آبستره و انتزاعی لذت ببری، خوشحال می شوم که احساس و نظرت را درباره اش بدانم.
برخی از آثار جکسون پولاک
دربارهء اکسپرسیونیسم انتزاعی وهنرمندان معروف آن


6 comments:








Anonymous

said...

سلام ترانه‌ی شیرازی!

جالبه. من دو-سه ساله هر وقت می‌خوام تو آرامش فکر کنم،‌میرم توی همون سایته که نوشتی و شروع می‌کنم به ...3





Anonymous

said...

salam taraneh jaan,
aval inke saale besyar khoobio barat arezoo mikonam,
dovom inke matne ziba va ghabele darki bood, man hamishe tanbali mikardam ke raje be sabkha bekhoobam, vali ba alaghe matnhaye toro donbal mikonam, albate be hamash nemiresam chon zood up mishan vali kheyli lezat mibaram, take care,





Anonymous

said...

ترانه ی عزیزم تلاش تو قابل تقدیره. ممنون از پستهای خوبت. آنها را خوندم و میخوام مطالبی رو بگم در ادامه ی صحبتهای خوبت. به نظرم آن چیزی که هنر قرن بیستم رو از گذشته دور میکنه و بینشون فاصله میندازه بحث فرم هست. تا اواخر قرن نوزده تنها نظریه ی بازنمایی بوده که مطرح شده و نقاشی زیبا و قابل ستایش اثری بوده که به حقیقت نزدیکتر باشه اما در اواخر قرن نوزده و اوایل قرن بیست نظریه ی فرانمایی(اکسپرسیون) و نظریه ی فرمالیستی مطرح میشه که خاص این قرن هست ودر ادامه ی جریان اومانیستی رنسانس شکل میگیره. در این دو نظریه فرد هنرمند مطرح میشه و این آغاز جریان مدرنیسم هست. حالا در ادبیات و موسیقی هر کدوم به یه شکل این رو داریم. در ادبیات فرمالیستهای روسی شکل میگیرن و در موسیقی هانسلیک در مورد فرم موسیقایی صحبت میکنه. حالا اون چیزی که بیشتر در قرن بیستم به نظر میاد و به خصوص در آثار اکسپرسونیستهای انتزاعی فرم هست. اون هم در ادامه ی بحث فرم معنادار کلایوبل در کتاب هنر( آرت) که در سال 1916 اگه اشتباه نکنم نوشت. این فرم در هنر انتزاعی آمریکا بیشتر روی آثار پولاک و دکونینگ مطرح میشه چون آمریکایی ها ترجیح میدن هنرشون رو اینگونه معرفی کنند. گرینبرگ یکی از کسانی هست که فرم رو در نقاشی آمریکایی مطرح میکنه و البته در کولاژ و کارهای ماتیس هم فرم رو بررسی میکنه. این از این . اما چیزی که به نظرم اهمیت داره و تو هم بهش اشاره کردی همراه شدن با اون چیزیه که یک نقاش غیرواقع گرا خواسته که ما همراهش بشیم. این از نظر من مخاطب مهمه . من ترجیح میدم از موضع احساس همراه با هنرمند بشم. اما میشه از دید نشانه شناسانه هم وارد شد که خوب علم خودش رو میخواد. گاهی به نظرم میرسه که در مقابل آثاری اینچنین باید سکوت کرد و لذت برد و یا حتی گفت من از این خوشم نمیاد اما چه خوب که اگر خوشم میاد بدونم چرا خوشم میاد و المانهای لذتم رو پیدا کنم . دو تا از کارهای پولاک را سال پیش در موزه معاصر دیدم . دیدن از نزدیک زمین تا آسمون با تصاویر کتابیمون فرق داره. حق با توئه ترانه . باید از نزدیک دید به خصوص اگر کار بزرگ باشه. ببخش طولانی شد و بازم ممنون از حضورت و سال هشتاد و شش برایت رنگ رنگ باشد ترانه جان.





ترانه خالقی

said...

سالومهء عزیز، ممنون از توضیحات کاملت. همانطور که اشاره کردی، جدای از بحث علمی نشانه شناسی (وحتی فیزیکی که برای مثلاً آثار پولاک قائلند)، نگاه کردن به آثار اریجینال هنرمندان غیرواقع گرایی همچون اکسپرسیونیست های انتزاعی، همانطور که تو هم تجربه اش کرده ای، واقعاً چنان تأثیر گذارند که هنگام تماشایشان فقط باید خودت را به جادوی اثر بسپاری تا تو را با خود تا انتهای مرزهای ناشناخته اش ببرد، جایی که به قول خود پولاک از دنیای درون، انرژی، هیجان و دیگر نیروهای درونی سرچشمه می گیرد، آن وقت می بینیم که چقدر راحت می شود از دیدنشان لذت برد. باز هم ممنون از نظرات مفیدت و این که مطالب رو دنبال می کنی.





Anonymous

said...

سلام و سلامتي
ما قلبهايمان را به باغ مهربانيهاي معصومانه مي برديم و به درختان قرض مي داديم .......راستی عیدتون مبارک! ........





Anonymous

said...

سلام
سال نو بر شما. مبارک. خب من می توانم بگویم که در نقاشی پولاک توازن شگرفی میان رنگها وجود دارد. نمی دانم فیلم «اد هریس» را درباره او دیده اید یا نه. فیلم فوق العاده ای بود. آن شوری که او با آن می کشید و رنگ می پاشید دیوانه وار بود، اما وقتی به اثر او نگاه می کنی، در کل دارای توازنی است که آدم را مبهوت می کند. این تصویر او مرا به یاد تصویری هوایی از یک شهر یا کشور می اندازد و نقاط سفیدش انگار انفجارهای بمب است در مناطقی از شهر.