چطور شروع کنم؟ بعد چکار کنم؟ دارم درست پیش می روم؟...
اینها از جمله سؤالاتی هستند که مطمئنم در گذشته هنگام نقاشی کردن از خودت بارها پرسیده ای و یا هنوز هم با آنها کلنجار می روی! حتماً تو هم آن نقاشان تلویزیونی را دیده ای که مثلاً یک منظره را در ٢٧ دقیقه نقاشی می کنند. از طرف دیگر وقتی در موزه ها پا می گذاری و آثار نقاشان بزرگی مثل رنوار، رامبراند، تیتیان، رافائل، مونه و غیره را می بینی، در شگفت می مانی که چطور این نقاشی ها را چنین عالی و باشکوه از آب درآورده اند؟ کارهایی که واقعاً آدم را دیوانه می کنند!
تو هم می توانی سالها با ناامیدی در مدارس و کلاسهای هنری وقتت را بگذرانی، و هیچ گاه پاسخ سؤالهایت را هم پیدا نکنی. تنها چیزی که اتفاق می افتد صرف مقدار زیادی پول است که در ازای سالها آزمایش و خطا به هدر می دهی. ناامید می شوی که چرا هیچ کس آن چه را که به آن نیاز داری به تو یاد نمی دهد. زمانی هم که نتیجه ای نمی گیری شلاق را به جان شانس و استعداد خودت می اندازی!
همین نقاشی های تلویزیونی را که می بینی، می توانی کتابهای بسیاری از این دست را هم در بازار کتاب پیدا کنی. کتابهایی که خیلی وقتها هنرمندان آن ها را ننوشته اند و تنها کار ِ شبه نویسندگان و ویراستارانی هستند که چیزی دربارهء نقاشی نمی دانند، اما با ابزار و وسایل نویسندگی به خوبی آشنایند. به خوبی می دانند چطور چیزهای ساده و حرفهای راست و مستقیم را طوری بپیچانند که نامفهوم بشوند و در عین نامفهومی بسیار گیرا و مؤثر به نظر بیایند. به لیست اینها مترجمان مغلق نویس را هم اضافه کن!
آموزش نقاشی چیزی برای رازآلود بودن ندارد. خیلی وقت ها در کلاسی ثبت نام می کنی و با مشکلات بسیاری مواجه می شوی. مثلاً معلم ١٥ تا ٣٠ دقیقه دیر به کلاس می آید، زمانی هم که از راه می رسد در اطراف کلاس دوری می زند و مطالبی از این دست تحویل هنرجویان می دهد: این به درد نمی خورد، این خیلی تیره است، این خیلی دراز است.....و اکثر اوقات هم می توانی این جملات را از دهن هنرجویان بشنوی: من یاد نمی گیرم، چطوری می توانم این افکت را به دست بیاورم، چرا معلم دقیقاً نمی گوید اینجا را چکار کنم، از چه وسیله ای باید استفاده کنم، اینجا چه قلم مویی باید به کار بگیرم،...و در ازای آن، معلم دو بار در هفته کلاسی برپا می کند، در هر کلاسی ١٠ تا ١٥ دقیقه به کار تو می پردازد، نقاشی ات را دست کاری می کند و اطلاعاتی که به آن نیاز داری را هم به تو نمی دهد. به آثار نقاشان بزرگ نگاه کن! می بینی که چقدر ساده تکنیکها را مطابق میلشان به کار گرفته اند. تو هم همان کار را بکن. در این که چگونه تکنیک های نقاشی را یاد بگیری و یا به چه چیزهایی نیاز داری تا کارت را از ابتدا تا پایان بدون ناامیدی به سرانجام برسانی، چندین نکتهء مهم وجود دارد که باید آویزهء گوش قرار دهی: مهمترین آنها یاد گرفتن زبان نقاشی است. دانستن این که نقاشی با طراحی تفاوت دارد. باید این حقیقت را بپذیری که شبیه یک نقاش به دنیا نگاه کنی. یک نقاش دنیا را متفاوت از آن چیزی که عامهء مردم می بینند، می بیند. یکی از مشکلات این است که خیلی ها موضوعاتی مثلاً یک گلدان گل و یا یک آدم را می بینند و می خواهند درست همان را روی بوم و یا مقوای خودشان پیاده کنند. تو باید پیش از هرچیز شیوهء نگاهت را تغییر دهی. باید یاد بگیری که وقتی موضوعاتی واقعی همچون گل، آدم، منظره و یا هرچیز دیگری مثل آن را می بینی، بدانی که چطور در مراحل کار آن موضوع را به زبان نقاشی ترجمه کنی. اگر این را آموختی، نیمی از راه را رفته ای.
اینها از جمله سؤالاتی هستند که مطمئنم در گذشته هنگام نقاشی کردن از خودت بارها پرسیده ای و یا هنوز هم با آنها کلنجار می روی! حتماً تو هم آن نقاشان تلویزیونی را دیده ای که مثلاً یک منظره را در ٢٧ دقیقه نقاشی می کنند. از طرف دیگر وقتی در موزه ها پا می گذاری و آثار نقاشان بزرگی مثل رنوار، رامبراند، تیتیان، رافائل، مونه و غیره را می بینی، در شگفت می مانی که چطور این نقاشی ها را چنین عالی و باشکوه از آب درآورده اند؟ کارهایی که واقعاً آدم را دیوانه می کنند!
تو هم می توانی سالها با ناامیدی در مدارس و کلاسهای هنری وقتت را بگذرانی، و هیچ گاه پاسخ سؤالهایت را هم پیدا نکنی. تنها چیزی که اتفاق می افتد صرف مقدار زیادی پول است که در ازای سالها آزمایش و خطا به هدر می دهی. ناامید می شوی که چرا هیچ کس آن چه را که به آن نیاز داری به تو یاد نمی دهد. زمانی هم که نتیجه ای نمی گیری شلاق را به جان شانس و استعداد خودت می اندازی!
همین نقاشی های تلویزیونی را که می بینی، می توانی کتابهای بسیاری از این دست را هم در بازار کتاب پیدا کنی. کتابهایی که خیلی وقتها هنرمندان آن ها را ننوشته اند و تنها کار ِ شبه نویسندگان و ویراستارانی هستند که چیزی دربارهء نقاشی نمی دانند، اما با ابزار و وسایل نویسندگی به خوبی آشنایند. به خوبی می دانند چطور چیزهای ساده و حرفهای راست و مستقیم را طوری بپیچانند که نامفهوم بشوند و در عین نامفهومی بسیار گیرا و مؤثر به نظر بیایند. به لیست اینها مترجمان مغلق نویس را هم اضافه کن!
آموزش نقاشی چیزی برای رازآلود بودن ندارد. خیلی وقت ها در کلاسی ثبت نام می کنی و با مشکلات بسیاری مواجه می شوی. مثلاً معلم ١٥ تا ٣٠ دقیقه دیر به کلاس می آید، زمانی هم که از راه می رسد در اطراف کلاس دوری می زند و مطالبی از این دست تحویل هنرجویان می دهد: این به درد نمی خورد، این خیلی تیره است، این خیلی دراز است.....و اکثر اوقات هم می توانی این جملات را از دهن هنرجویان بشنوی: من یاد نمی گیرم، چطوری می توانم این افکت را به دست بیاورم، چرا معلم دقیقاً نمی گوید اینجا را چکار کنم، از چه وسیله ای باید استفاده کنم، اینجا چه قلم مویی باید به کار بگیرم،...و در ازای آن، معلم دو بار در هفته کلاسی برپا می کند، در هر کلاسی ١٠ تا ١٥ دقیقه به کار تو می پردازد، نقاشی ات را دست کاری می کند و اطلاعاتی که به آن نیاز داری را هم به تو نمی دهد. به آثار نقاشان بزرگ نگاه کن! می بینی که چقدر ساده تکنیکها را مطابق میلشان به کار گرفته اند. تو هم همان کار را بکن. در این که چگونه تکنیک های نقاشی را یاد بگیری و یا به چه چیزهایی نیاز داری تا کارت را از ابتدا تا پایان بدون ناامیدی به سرانجام برسانی، چندین نکتهء مهم وجود دارد که باید آویزهء گوش قرار دهی: مهمترین آنها یاد گرفتن زبان نقاشی است. دانستن این که نقاشی با طراحی تفاوت دارد. باید این حقیقت را بپذیری که شبیه یک نقاش به دنیا نگاه کنی. یک نقاش دنیا را متفاوت از آن چیزی که عامهء مردم می بینند، می بیند. یکی از مشکلات این است که خیلی ها موضوعاتی مثلاً یک گلدان گل و یا یک آدم را می بینند و می خواهند درست همان را روی بوم و یا مقوای خودشان پیاده کنند. تو باید پیش از هرچیز شیوهء نگاهت را تغییر دهی. باید یاد بگیری که وقتی موضوعاتی واقعی همچون گل، آدم، منظره و یا هرچیز دیگری مثل آن را می بینی، بدانی که چطور در مراحل کار آن موضوع را به زبان نقاشی ترجمه کنی. اگر این را آموختی، نیمی از راه را رفته ای.
4 comments:
.
said...
ميدوني ترانه، تا چند سال پيش همش تاسف ميخوردم واسه اينكه چرا نقاشي رو ول كردم. ولي حالا نه ديگه. خب كاراي ديگه كردم بجاش. كنار اومدم. نميدونم اين نوشتهم رو خوندي يا نه
http://limbo-is-a-bombastic-epicurean-club.blogspot.com/2006/12/blog-post_4127.html
ترانه خالقی
said...
آسموسیز عزیز،
آن پستت را نخوانده بودم، اما الآن رفتم و خواندم. مشکلی را که درباره اش نوشته ای فکر می کنم مشکل اکثر کسانی باشد که نقاشی می کنند. حتی خیلی ها تا سالها این مشکل را با خودشان می کشانند. اما این حس در ادامه با آدم نمی ماند. تبدیل به چیز دیگری می شو.د. و همین نقاشی را مختص به خود آدم می کند. حسی درون نقاشی می آید که حتی رنه ماگریت هم تجربه اش نکرده است! اگر قرار بود اینطور باشد که گفتی تا الآن دیگر، خط هنر به پایانش رسیده بود. اما می بینی که اینطور نیست. باور دارم که به تعداد تک تک انسانهای روی زمین، می تواند اثر هنری متفاوت و سبک هنری ِ خاص وجود داشته باشد. سعی می کنم پست آینده ام را در این باره بنویسم.
Anonymous
said...
ترانه عزیز . با زبان نقاشی کاملا موافقم اما مهمتر از اون زبان توست. اکثر هنرجویان تلاش می کنند به زبان مربی نقاشی کنند و خودشان باقی نمی مانند. به نظر من مهمترین وظیفه ی مربی اینه که به هنرجو آموزش بده به زبان خودش اما درست کار کنه. ممنون از پست خوبت
ترانه خالقی
said...
سالومه جان به نکتهء خیلی خوبی اشاره کردی.
Post a Comment