Thursday, 15 March 2007

درک هنر

حتماً تا به حال برای تو هم بسیار پیش آمده که خواسته ای ازهنرمندی بپرسی که: «این نقاشی (یا هر اثر هنری دیگر) تو چه معنی می دهد؟»، یا «از کجا می شود معنی آن را درک کرد؟» و یا بسیاری سؤالات دیگر از این دست. شاید هم پرسیده ای...و خیلی وقتها پاسخ قابل قبولی برای آن دریافت نکرده ای. می توانم بگویم که هیچ فرمول خاصی برای درک یک اثر هنری وجود ندارد. معنی آن، حالا هر چیز که می خواهد باشد، در وجود خود توست، توی بیننده. این وظیفهء تجربه و احساس توست که آن را دریابی. خیلی وقتها «معنی دادن» را نمی شود تعریف کرد. یک مثالی می زنم:
روزی یک استاد ذن فنجانی چای را برای شاگردش پر می کند. آن قدر که چای از فنجان پر می شود و از آن سر می رود. شاگرد با دست پاچگی می گوید:«استاد دست نگهدارید، ...پر شد، بیشتر از این دیگر جایی ندارد»، استاد این طور پاسخ می دهد که: «آری، و تا زمانی که تو آن را خالی نکنی، هیچ جای دیگری برای بیش از این وجود نخواهد داشت».
پس، خودت را خالی کن. مدتی وقت بگذار و کار را تماشا کن. اگر چیزی در آن وجود دارد که چشم تو را می گیرد، عمیق به آن نگاه کن. شاید چیزی در آن هست که تو باید پیدایش کنی....؟
تجربه ...و یا یک ضربه....چیزی است که هنرمند کوشش می کند تا آن را در هنرش پیاده کند. از آنجایی که هنرمند هم مثل دیگران، زندگی را در شکل های متفاوت آن تجربه می کند، لحظه هایی وجود دارند که ضربه ای بر روح او وارد می شود که پاک شدنی نیستند. یک ضربهء بصری، یک حضور و ...که روح او را تسخیر می کند تا زمانی که مثلاً یک هنرمند نقاش با گذاشتن قلمش بر روی بوم، آن را بتواند بیرون بریزد. او در هر نقاشی می خواهد لحظه های پیوندش با آن اتفاق و یا خاطره را بازگو کند. وقتی تابلویی را به نمایش می گذارد، در واقع به بیننده اش اجازه می دهد تا هر چه قدر که می خواهد به آن نگاه کند وخودش دریابد که نقاشی درخت او، واقعاً پوست درخت و برگهایش نیست....همان طور که دریا تنها پیکری برای آب نیست....شاید تو وقتی به آن نگاه می کنی، تصویر خاص دیگری را در آن درخت بیابی و یا ممکن است عمق روح دریا را از آن درک کنی ... شایداین درست آن چیزی نباشد که هنرمند در لحظهء نقاشی آن تابلو در ذهنش می گذشته، ممکن است در آن لحظه فقط از ذهن تو بگذرد و یا احتمالاً به نیمه خودآگاه تو ربط داشته باشد.
آری، همیشه راههای گوناگونی برای درک یک اثر هنری وجود دارد. این که: تناسب این دست با سرش چقدر است؟ این صورت واقعاً شبیه خود مدل است؟ یا یک اثر سوررئال است؟ رنگ آمیزی این کار خوش آیند است یا نه؟ موضوع به اندازهء کافی جذاب است؟ ....و سؤالاتی از این دست که بازگو کردنشان لیست بلندی را می طلبد....گرهی از درک اثر هنری باز نمی کند....سعی کن فقط ترکیب را نگاه کنی، و نه جزئیات را....گذشته از یافتن معنای هنری، شاید حس دیگری را هم هنگام دیدن اثر تجربه کرده باشی. آیا تا به حال شده است که به یک گالری پا بگذاری، و یک اثر هنری تو را مدهوش خود کند؟ بعد مثلاً بگویی «این نقاشی چشم مرا خیلی گرفته است»، بدون این که واقعاً بدانی چرا. آیا این ارتباطی تعریف نشده با خاطره ای ندارد که هنرمند نیز در ناخودآگاه جمعی اش به نوعی آن را تجربه کرده است؟


2 comments:








Anonymous

said...

سلام
من گرافیک خونده ام ولی معلم گروه نقاشی هستم . وبلاگ شما خیلی به من کمک می کنه . لینک دادم بهتون.
موفق باشید





ترانه خالقی

said...

از آشنایی با شما خوشحالم، زهرا خانم. چه گروه سنی را تدریس می کنید؟