بخش دوم، چگونه از دیدن یک اثر آبستره لذت ببریم
تا پایان قرن نوزدهم، تقریباً همهء نقاشی ها تصویری بودند. هنرمندان، تصاویری واقعی را نقاشی می کردند و مردم هم به یک دلیل دوست داشتند به آنها نگاه کنند، برای آن که آن تصاویر در نهایت مهارت به نقش کشیده می شدند.
شاید بپرسی خوب اگر نقاشی ها این ویژگی را نداشتند، چرا باید به آنها نگاه می کردند؟ حالا توضیح می دهم که برای نگاه کردن به یک نقاشی، دلایل دیگری هم می تواند وجود داشته باشد. برای مثال شاید تو به عنوان یک بیننده دوست داشته باشی ورای اثر هنری را هم کشف کنی. یعنی چه؟ حالا برایت می گویم.
در اوایل سالهای ١٨٧٠، جنبش جدیدی در فرانسه برخاست که شروع به شناساندن هنری کرد که کمی انتزاعی می شد. این جنبش، امپرسیونیسم نام داشت . آثار خلق شدهء آنها کاملاً واقعی نبودند.هدف امپرسیونیست ها بسیار ساده بود: آنها می خواستند طبیعت را همان طور که هست نشان دهند. به ویژه تلاش می کردند تا هر تغییر روشنایی را هم در نقاشی هایشان تسخیر کنند، درست همان طور که نور از یک روز به روز دیگر و یا از یک فصل به فصل دیگر تغییر می کند.
برای مثال، نقاش فرانسوی، مونه، که در پست قبلی به او اشاره کردم، زمان بسیاری را در خلق نقاشی هایی صرف کرد که موضوعاتی یکسان داشتند اما در زمانهای مختلف به تصویر در می آمدند. هدف مونه آن بود که نشان دهد چطور رنگ و شکل موضوع از یک ساعت به ساعت دیگر تغییر پیدا می کند.
به این نقاشی یونجه زار اثر مونه نگاه کن، او آن را در سالهای ١٨٩١–١٨٩٠ خلق کرده است. هدف وی، به تصویر کشیدن پشته های یونجه نبود، بلکه می خواست شکل و رنگ یونجه زار را در زمان خاص پایان تابستان نشان دهد. از نظر مونه، فکر می کنم، نقاشی بیشتر یک تمرین بود تا یک کار هنری.
در همان زمانها جنبش هنری دیگری از تأثیر امپرسیونیستها به وجود آمد، به نام نئو امپرسیونیسم. آنها نقاط کوچکی را در کنار هم می گذاشتند و به این ترتیب اشکال و رنگهای گوناگونی می ساختند. این تکنیک را در این کار سورا که به پوینتیلیسم معروف است می توانی ببینی.
بالاخره در ١٨٨٠ و ١٨٩٠ گروه دیگری از هنرمندان، جنبشی را ورای کار امپرسیونیستها و وسواسشان در نورپردازی آغاز کردند. این هنرمندان، به پست امپرسیونیست ها معروفند که شمار بسیاری از نقاشی های قابل توجه و بدیعی را خلق کرده اند. در میان آنها پل سزان، که در پست قبلی از او سخن رفت، پل گوگن و وان گوگ دیده می شوند. اگر تو به نقاشی امپرسیونیستها نگاهی بیاندازی، متوجه می شوی که اگرچه آثارشان چشم و روح را نوازش می دهند، اما یکنواختند. این امر شامل کار پست امپرسیونیست ها نمی شود. به این کارها نگاه کن: اثر گوگن و بعد اثر وان گوگ.
در سه دههء آخر قرن نوزدهم زمان مهمی برای هنر به حساب می آید. یک دورهء گذار، که هنر طی تغییری تدریجی، از تصویر محض به آبستره پا می گذارد. این تغییر در کار پست امپرسیونیست ها بیشتر به چشم می خورد. پیش از این، هدف اولیهء نقاشان، خلق اثری شاعرانه بود تا احساس و هیجان بیننده را هر چه بیشتر برانگیزاند. احساسات ناخودآگاهی که راه خودشان را در هنر یافته بودند و حالا امپرسیونیست ها آمده بودند تا این قید را از هم باز کنند و به نقاشان اجازه دهند تا از مسیر همیشگی شان خارج شوند و به سوی انتزاع گام بردارند. در آن زمان بیشتر زندگی بشر تحت تأثیر نیروهایی قدرتمند، نا اهلی و غیر عقلانی قرار داشت و تا قرن بیستم هنرمندان مجبور بودند به تغذیهء انحصاری از سطح هوشیاری شان (سطح خودآگاه) بسنده کنند. زمانی که مغز تصویر قابل تشخیصی را ثبت می کند، حصاری ذهنی بنا می شود که از ورود معنی دار به سطح نا خودآگاه جلوگیری می کند. هنر تصویری، با ذات و ماهیتی که دارد، این محدودیت را چنان عمیق به هنرمند تحمیل می کند که به او اجازه نمی دهد تا به سطح ناخودآگاهش وارد شود. اما با تولد آبستره، هنرمندان برای اولین بار ابزار قدرتمندی را یافتند که به آنها اجازه می داد از ادراکی سطحی گذر کنند و به دنیای غیر قابل رسوخ هیجانات ناخودآگاه وارد شوند. البته داشتن چنین ابزاری، نه تنها به مهارت بیشتر هنرمند، که حتی به مشارکت بینندهء اثر هنری نیز نیاز دارد. در پست بعدی این مطلب را بیشتر توضیح می دهم.
1 comments:
Anonymous
said...
sale no mobarak
Post a Comment