Wednesday, 23 July 2008

نبوغ با پشتکار؟

گفتار چهارم
«گذشته»ء الکساندرا نکیتا یکی از انگیزه های مهمی است که در ردهء مشهورترین هنرمندان امروزه قرارش می دهد. گذشته ای که از خردسالی اش آغاز شده و تا به امروز نیز ادامه داشته و دارد.
الکساندرا هنوز در شکم مادر است که پدرش از رومانی ِکمونیست به آمریکا می گریزد. پدر در غربت و تنهایی خانه ای می سازد و پس از چندی همسر و دخترک یک ساله اش را که تا آن روز ندیده ، نزد خود می آورد. الکساندرا از دو سالگی شیفتهء رنگ کتابهایش می شود، آن قدر زیاد که بیشتر وقت ها را به ورق زدن آنها می گذراند، آن قدر که والدینش از نگرانی منزوی شدن فرزندشان، دیگر برای او کتاب رنگی نمی خرند تا مگر بیشتر با عروسک ها و هم سن و سالهایش بازی کند. در همان دو سالگی دست به قلم می برد و کشیدن فیگورهای خاص خودش را روی کاغذ باطله های دور ریختهء کامپیوتری که مادرش از سر کار به خانه آورده است آغاز می کند. چهار ساله است که پدر و مادرش پی می بردند فیگورهای الکساندرا نیز همچون فیگورهای پیکاسو چهارچشم و دو صورته اند. اگرچه از آن چه می کشد آن قدر حیرت نمی کنند که از قلم بر زمین نگذاشتنش به شگفت می آیند! در دوران پیش دبستانی آبرنگ و گواش را در اختیارش می گذارند. در شش سالگی با رنگ روغن و آکریلیک آشنا می شود و کم کم بومهای بزرگ تری را می طلبد. تابستانی که کلاس سوم را پشت سر گذاشته، نخستین کلاس هنری اش را با المیرا آدمیان (هنرمند ارمنی) می گذراند و آنجاست که آموزگارش از دیدن اسکچ بوکش سخت به شگفت می آید. آموزگار محترم پدر و مادرش را تشویق می کند تا اجازه دهند دخترشان به دور از هر آموزش رسمی به نقاشی کردن ادامه دهد تا بتواند به طور طبیعی رشد کند. نخستین نمایشگاهش را دراول آوریل ١٩٩٤، زمانی که هشت ساله است در ساختمان انجمن کتابخانه ای برپا می دارد. روزی تاریخی برای او، که هم شهروند قانونی آمریکا شده است، هم برایش خبر آورده اند که به زودی خواهر خواهد شد و هم برای نخستین بار زن گریان پابلو پیکاسو را در موزهء لوس آنجلس مشاهده می کند، و رو به مادرش می گوید: هی مامان، نگاه کن، او هم مثل من نقاشی می کند.
نه ساله است که چندین و چند نمایشگاه در لوس آنجلس برپا داشته و با بیش از ٢۵٠ نقاشی در بهار ١٩٩۵ مجموعه ای از کارهایش را به چاپ رسانده است. یکی از تهیه کنندگان سی بی اس کتاب او را در یک کتابفروشی محلی پیدا کرده و همین او را بر نقطهء پرواز می نشاند. چیزی نمی گذرد که بر صفحهء تلویزیون آمریکا در برنامهء «ساندی مورنینگ» پدیدار می شود و از او به عنوان جوان ترین هنرمندی یاد می کنند که تاکنون پای قرارداد ناشری را امضا کرده است. و از آن زمان است که دیگر خبرگزاری های داخلی و خارجی دست از سر الکساندرا برنمی دارند. «موتزارت با قلم مو» خطابش می کنند و از آن پس در برنامه های بسیار دیگری نیز از اخبار ان بی سی گرفته تا شوی اپراه ونیفری و روسی دانل و ...ظاهر می شود. کمتر کسی می تواند از استعداد نامعمولش، شجاعتش در به کارگیری بومهای بزرگ، انرژی و شوق فزاینده اش و همین طور شخصیت گیرای او به شگفتی در نیاید. در دوازده سالگی جوایز سی و نهمین گرمی، پنجاهمین سالگرد پولاروید، و بنیاد آندره آ آگاسی را دریافت می کند. بی وقفه در بسیاری از کشورهای دنیا تورهای نمایشگاهی برپا می دارد و در همان زمان است که رییس اتاق بازگانی ژاپن او را به عنوان جوان ترین عضو خود به ژاپن فرامی خواند، و این سفر فرصت ملاقاتی تاریخی با امپراطور و ملکهء ژاپن را برایش فراهم می سازد.
و جایزه پشت جایزه، نمایشگاه پشت نمایشگاه و کار پشت کار....
نقاشی هایی که فرم و پرسپکتیو آثار پیکاسو و شاگال را دارند و رنگهای شفافش ماتیس را به یاد می آورند. اگرچه خود او کارش را به اکسپرسیونیست ها نزدیک تر می داند.
در دوازده سالگی اش اظهار می کند که بعضی از دوستانش دوست دارند بعد از مدرسه اسکیت بازی کنند و یا تنیس یا پینک پونگ یا هر چیز دیگری که می خواهند، اما او دوست تر دارد نقاشی کند. هنرش را شگفت آور تر از دیگران نمی داند. خودش را نابغه فرض نمی کند و آنچه دارد را سپاسگزار حمایت بی برو برگرد خانواده می داند. خانواده ای که اینک همچون وکیل او دوش به دوشش در تمام نمایشگاهها و تورها و سفرها همراهی اش می کنند و حسابدار آثار به فروش رفته اش شده اند. پانزده ساله است که او را پیکاسوی کوچک می خوانند. دو روز بیشتر به مدرسه نمی رود و بقیهء زمانش را به نقاشی می گذراند. بیشترین چیزی که دوست دارد آن است که صبحها از تختش بیرون بیاید و در اتاق – استودیویی که برایش چون معبد مقدسی است و کسی را به آن راه نمی دهد، بی درنگ و بی مزاحمتی به نقاشی بپردازد. دوست تر دارد تا همراه با نقاشی کردن به موسیقی کلاسیک نیز گوش کند. از همان کودکی که تمام چشم ها به سوی اوست، باور دارد که بچه های دیگر ِ کلاسشان هم به همان اندازهء او با استعدادند، اما آن چه او را از دیگران سوا می کند پشتکار و تلاش سخت اوست که مهارتش را رشد می دهد، وگرنه خود را کودکی معمولی می داند. صدها نقاشی دارد که حاضر نیست آنها را از خود جدا کند. چرا که هریک بیان گر خاطره ای از گذشتهء اویند. پدربزرگش...گربهء مرده اش....آثاری که در ظاهر همه شبیه همند اما هویتی متفاوت دارند. در بیشتر کارهایش زنی در مرکز دیده می شود که سمبل های فراوانی او را در بر گرفته اند. خودش می گوید که آن تجسمی از زنی است که در ذهنش دارد. قدرتمند، با اقتدار که به راحتی تحت تأثیر دیگر مردمان قرار نمی گیرد. تصویری که انگار بیش از هر چیز نشان از قدرتمندی و اعتماد به نفس خود او دارد. خودی که اینک دوران بیست و سه سالگی را با همان شور و انرژی گذشته می گذراند. اما سالهاست که تنها یک آرزو دارد و آن این است که دست از مقایسه و شبیه انگاری نقاشی هایش با آثار پیکاسو بردارند. دوست دارد هر کس که کارهایش را می بیند بگوید: این «نکیتا» ست نه پیکاسو و یا هر کس دیگری.
فیلمی از الکساندرا نکیتا
فیلم دیگری از او و آثارش
وب سایتی از الکساندرا نکیتا (که هنوز بسیاری از بخش های آن در دست ساخت است).
کتابهایی دربارهء او که با کلیک کردن بر آنها می شود صفحات آنها را مشاهده کرد.
تعدادی از آثار او


0 comments: