Tuesday, 12 August 2008

داستان آب

گفتار نخست
از آنجایی که از قدیم گفته اند همهء راهها در نهایت به چین ختم می شود، ادامهء داستانی هم که می خواهم برایتان بگویم، در نهایت به هنر ختم خواهد شد....
داستان «آب»، این کناد راستین زندگی.
داستان «آب» باز می گردد به چهار سال پیش که دکتر« برت اِگِر» در نخستین روزهایی که به آنفولانزا دچار شده بودیم، دستور داد تا تمام مسکن ها و آنتی بیوتیک هایی را که در آن روز ِ تعطیل از یک داروخانهء شبانه روزی خریداری کرده بودیم دور بریزیم و در ازای آن یک کتاب، نوشتهء دکتر فریدون باتمانقلیچ با نام «شما بیمار نیستید، شما تشنه اید»، به علاوهء یک بسته کریستال - نمک کویر لوت به ما داد (نمکی وطنی که میلیون ها سال زیر نور خورشید قرار داشته و همهء مواد معدنی را در خود دارد) و سفارش کرد تا قدری از نمک را در آب بریزیم تا اندازه ای که آب از اندازهء اشباع نیز فراتر رود و یک قاشق از این محلول آب نمک را در یک لیتر آب حل کنیم و (به جای هر گونه مادهء شیمیایی ِ غیر طبیعی که به عنوان دارو به ما فروخته بودند) هر نیم ساعت یک بار یک لیوان از آن را بنوشیم. نتیجه معجزه آسا بود. پس از سه روز درست مثل یک سرماخوردگی معمولی اثر تب و بیماری از بین رفت و مقدار سرفهء اندکی هم که باقی مانده بود پس از سه چهار روز به طور کل در ما ناپدید شد. بعدها دکتر اِگِر برای تغذیهء درست نیز کتابی از دکتر بابک بهادری به ما داد با نام هفت قدم تا کنترل وزن. کتابی به زبان آلمانی که تئوری آن بر اساس روزهء مسلمانان نوشته شده است و زیاد هم از تئوری دکتر باتمانقلیچ به دور نیست. دکتر اِگِر را به خاطر نسخه های این چنینی اش از مرکزی که در شهر کوچکمان کار می کرد اخراج کردند و از آن پس وی در شهری دیگر به درمان بیمارانش پرداخت. دکتر اِگِر را دیگر ندیدیم، اگرچه دعای خیرمان همیشه پشت او باقی ماند و از آن پس «آب» و «نمک کویر لوت» یکی از ضروری ترین و دوست داشتنی ترین خوردنی ها و نوشیدنی های روزانه مان و رژیم علمی و منطقی دکتر بابک بهادری الگویی برای خوردن و آشامیدنمان شد. از آن پس جز در موارد نادری که شاید شمارش به تعداد انگشتهای دست هم نمی رسد، دارویی مصرف نکردیم. خدا را شکر سرماخوردگی و گریپ و آلرژی و ...هم از بدنمان رخت بر بست و رفت. اگر هم آمد میهمان یک روزه بود و زیاد دوام نیاورد.
در ایران، جز در مرکز یوگا نتوانستیم این نمک را پیدا کنیم مگر در جنوب شهر گراتس، در شهر کوچکی به نام «دویچ لندس برگ» که شرکتی وجود دارد که کارش تنها همین واردات کریستال- نمک های کویر لوت است. اینجا سخن از عرق ملی و ناسیونالیستی نیست و آن که از سر خوش روزگار هر سهء : دکتر باتمانقلیچ، دکتر بهادری و نمک کویر لوت دست پروردهء یک سرزمینند.
آن چه می خواهم بگویم این است که:
جادوی همین «آب» بود که چند هفتهء گذشته ما را برای دیدن نمایشگاه جهانی «اکسپو ٢٠٠٨» به اسپانیا کشاند. نمایشگاه بزرگ و درندشتی که امسال در شهر زاراگوسای اسپانیا با موضوع «آب» برپا شده است. مکانی که سیصد هنرمند و معمار جهانی، از جمله ظاها حدید با معماری پل زیبایی که در بدو ورود به نمایشگاه چشم را خیره می سازد، در آن هنرنمایی کرده اند. و بیش از صد کشور جهان برای ٩٣ روز در آن شرکت دارند و ....این که چقدر جای «ایران» در این جشن جهانی خالی بود.
ادامه دارد


0 comments: