
یکی از آن پرسش هایی که به هر روی پاسخ به آن، مخاطب را در هوا معلق نگه می دارد این است که تمام کردن این کار چه اندازه زمان برده؟ اگر بگویی فقط چند ساعت کار برده، توانایی تو و عمیق یا سطحی بودن اثرت و مقدار قیمت اثر برای پرسشگر زیر سؤال می رود. اگر بگویی ماهها زمان صرف این کار کرده ام، همچنان نگران توانایی ات و البته سرعت آهسته ات می شوند!
در این میان اما پرسش هایی هستند که بیشتر وقتها از طرف هنرمندان به آنها خوش آمد گفته می شود:
چه کسی بیشترین تأثیر را بر تو داشته؟ چرا کارت در این مقیاس کار شده؟ ...و سؤالهایی مثل: چه شد که به فکر افتادی تا این سری را کار کنی؟ به هنرمند اجازه می دهد تا دربارهء کارش و فعل و انفعالاتی که در طول کار برایش پیش آمده صحبت کند.
اما برخی از سؤالها جای احتیاط دارند. یعنی پرسش گر باید مواظب باشد که خیلی راست و مستقیم مثلاً به هنرمند نگوید: این کار یا این سری عصیان / غم / احساس / خشونت زیادی در آن دیده می شود! هدفت در این کار چه بوده؟
بعضی سؤالها هم هستند که می توانند هم خوب باشند و هم بد: موی اسب در این کار چه معنایی دارد؟
اما از یک پرس و جوی غیر رسمی از هنرمندان بر می آید که این دست پرسش ها هوا خواهان بسیاری دارند:
- می توانم کارهای بیشتری از تو ببینم؟
- می توانیم این اثر را برای موزهء هنر مدرن / معاصر ببریم؟
- من عاشق کارهای تو هستم. می توانم با کمک مالی ترتیب یک نمایشگاه بزرگ را برایت بدهم؟
- این کار فروشی است؟
- می توانم پولش را نقد بپردازم؟
- می توانم مشتری همیشگی ات باشم؟
هیچ نیازی هم نیست این سؤالها را ادبی بپرسیم. اما گذشته از همهء این حرفها، آن چه که هنرمندان بیش از هر چیز می خواهند این است که دوست دارند جدی گرفته بشوند. به کوشش ها و ایده هایشان احترام گذاشته بشود و برای ادامهء کارشان حمایت بشوند. و برای این امر نیازی نیست کار زیادی انجام بدهیم. یک تماشای خوب و یکی دو پرسش درست که نشان بدهد هنرمند توانسته با بیننده اش ارتباط برقرار کند از هر پاداشی برای او نیکو تر است.