Friday, 16 May 2008

نگاره های سفارشی کلیمت (١)

گفتار هفتم
اگر تو هم دوست داری قصهء به تصویر کشیده شدن سه موضوع قدیمی و سنتی ِ
فلسفه، پزشکی و فقه را از دیدگاه هنرمند بزرگی چون کلیمت بدانی، و کنجکاوی که بدانی چنین نقاشی که به نقاش زنان شهرت یافته است، چگونه وارد این سه وادی سخت و جدی می شود، در گنجایش این وبلاگ سعی می کنم مختصر و خلاصه داستانشان را برایت به ترتیب بازگویم.
سال ١٨٩٤ کلیمت همراه با گروهی از هنرمندان، از جمله برادرش و یکی از دوستانش به نام فرانتس ماچ، سفارشی را از وزارت آموزش اتریش دریافت کرد. این وزارتخانه از آنها خواسته بود تا سقف و دیوارها و پلکان آمفی تئاتر بزرگ ساختمان آموزشی دانشگاه وین در خیابان رینگ اشتراسه را نقاشی کنند. در طی کار، گروه از هم متلاشی شد و تنها گوستاو و فرانتس به کارشان ادامه دادند. اگرچه در طی کار، دوستی بین این دو نیز رو به پایان گذاشت. در پی این کار سفارش دیگری به دست این هنرمندان رسید که از آنها خواسته شد تا بر اساس برداشت هنرمندانهء خودشان چهار عنوان مهم ِ چهار دانشکدهء این دانشگاه را با همین عناوین نقاشی کنند. تابلوی «الهیات» به عهدهء ماچ گذاشته شد و البته هرگز هم تمام نشد. و کار سه تابلوی دیگر را کلیمت آغاز کرد.
سفارش کنندگان ِ این تابلوها، در بزرگداشت عقلانی دانشمندان و فعالیت های اجتماعی شان، موضوع کلی هر چهار تابلو را پیروزی نور بر تاریکی و ستایشی در رهایی از زندگی خاکی و عروج انسان به آسمانها قرار داده بودند.
اولین پانلی که کلیمت به تصویر کشید، «فلسفه» بود. او «فلسفه» اش را در نگاره ای بسیار نمادین و راز آلود خلق کرد و در این تابلو دین خودش را به عنوان فرزند یک فرهنگ تئاتری به اثبات رساند. در این تابلو او دنیا را به همان گونه ای نشانمان می دهد که به آن نگاه می کنیم. نگاهی از پایین به بالا. همانند «تئاتروم موندی» در سنت باروکی که کل جهان را همانند یک صحنهء نمایش فرض می کند. فضایی که به سه بخش زمینی، آسمانی و جهنمی تقسیم شده اما زمینش در هر دو فلک ِ دیگر گره خورده است. انسانهایی دردمند را می بینیم که در فضای کیهانی غلیظ و مه آلودی، بی هدف و معلق رها شده اند. ستاره ها کاملاً در پشت سر قرار دارند. و در میانهء بالایی تصویر، ابولهولی چشم بسته دیده می شود که گویا به خوابی ابدی فرو رفته است. تنها وجود ِ خارج از این مدار، چهره ای است که در پایین تصویر نوری به آن تابانده شده و حضور و نگاهش اشاره ای است به هوشمندی و آگاهی یک سوفلور یا دانای کل در تئاتر. او نیز خودش را در ردایی مو مانند یا کلافی کاموایی پوشانده. چنان که گویی می خواهد از آنچه در این نمایش کیهانی می گذرد با ما سخن بگوید، به گونه ای که صدایش سکوت دردناک آدمیان ِ در صحنه را نشکند. از تودهء مردمی برایمان بگوید که صدایشان انگار در گلو خفه شده و بی اراده، با خواستی ازلی به سوی ابدیت در هدایتند. آدمهایی تنها که حتی پیوستگی آنها نیز در این نقاشی گویا به نزدیک شدن به یک جدایی دردناک می ماند. عشقی که با نا امیدی همراه است. همچون سرنوشتی که به جبر، همیشه بی دخل و تصرفی برای همگان یکسان قرار داده شده. آدمهایی که گویا در دام حلقه های رنجی ابدی گرفتار مانده اند و چون ابزاری در دستان طبیعت به سوی هدف تغییر ناپذیرش به کار می روند. طبیعتی در خود چرخان. این تصویر، زندگی را همچون نمایشی پیش رویمان می گذارد و با قرار ندادن اسطوره های مشخص باستانی، از اشاره به یک هویت مکان – زمانی روی می گرداند.
در سال ١٩٠٠ زمانی که کلیمت برای نخستین بار «فلسفه» اش را در هفتمین نمایشگاه گروه هنری سسشن به نمایش گذاشت، آکادمیک های این دانشگاه سخت برآشفته شدند و به نصب آن بر دیوار دانشکده اعتراض کردند. پس از آن نقدهای فراوانی مبنی بر بی هماهنگی تصویری، برهنگی آدمها، نا همخوانی آن با یک درک علمی و .. به سوی این اثر روانه شد. اما ویلهلم نیومن، رییس دانشکده، برای خاموش کردن برآشفتگی استادان، از رم تلگرافی فرستاد و سپس در نهم می ١٩٠٠، در یک سخنرانی تحت عنوان «زشت چیست»، برای جامعهء فیلسوفان دانشگاه از نقاشی کلیمت دفاع کرد. در سخنان او آمده است که:
« اگر کسی شهرت را به دامان خود پذیرفت و از او شنیده شد که «من از هنرمند تقاضا می کنم که»، «هنرمند باید»، «هنرمند مجبور است که»....این ثابت می کند که او نمی داند یک اثر هنری چگونه بوجود می آید. او ممکن است هنری را طلب کند که به خدمت چنین خواسته هایی درآیند و ممکن است تولید انبوه چنین هنرهایی را نیز طلب کند، چیزهایی که قابل فروشند و به وجودشان نیاز هست. اما هیچ کس در دنیا به یک کار هنری پیش از آن که به وجود بیاید نیازی ندارد، مگر آن کسی که آن را خلق می کند».
اما هیچ یک از انتقادها و سر و صداها بر توانایی کلیمت در ادامهء کارش اثری نداشت. او بعد از نمایش «فلسفه» اش بلافاصله به پاریس سفر کرد و در یک نمایشگاه بین المللی هنری، در غرفهء اتریش آن را به نمایش گذاشت و جایزهء نخست گرند پریکس را دریافت کرد.

پیوست:
فلسفه، ١٩٠٧־١٩٠٠، رنگ روغن روی بوم
٣٠٠ x ٤٣٠
رنگ برتر نگاره: آبی روشن و تیره و سبز
در سال ١٩٤٣این نقاشی و دو تای دیگرش (پزشکی و فقه) به همراه چند نقاشی دیگر کلیمت از دانشگاه وین به قصر ایمندورف منتقل شدند و در سال ١٩٤۵ در آخرین روزهای جنگ جهانی دوم سوزانده شدند. از آنها جز عکسی سیاه و سفید باقی نمانده است..


0 comments: