Saturday, 27 October 2007

جایی که هنر به پایان می رسد

این که حقیقت هنر چیست می تواند همچون حقیقت خیلی چیزهای دیگر باشد. حقیقتی که شاید زمانی به همان راحتی که نامش بر زبان می آید، دور انداخته شده و به فراموشی سپرده شود. دور از اندیشه نیست اگر زمانی بیاید که هنر، رسمی قدیمی و منسوخ و مضحک شمرده شود و نقاشی، به عنوان یک مستطیل آویزان شده از یک میخ دیوار، همچون میوه ای افتاده از درخت فرهنگ، جز قطعه ای آنتیک تلقی نشود. و زمانی برسد که ذهن از تصور هنر به عنوان تصویری که بشود به آن نگاه کرد، دست بکشد. و دور نخواهد بود زمانی که به جای لفظ ِ«مواجه شدن با هنر»، بگوییم: «درون ِهنر شدن». تا زمانی که بشود به این به اصطلاح اتوپیای هنری رسید، نقش هنر همچنان در «چارچوبی» که برایش طراحی و تعریف کرده ایم باقی خواهد ماند. چارچوب یا قاب، تنها وجه اشتراک تمامی هنرهاست. فرقی نمی کند که از چوب، فلز و یا کانسپچوالی محض باشد. مهم آن است که پیرامونی باشد تا تعیین کند هنر کجا باید به پایان برسد و از کجا مابقی دنیا آغاز شود. واقعیتی که چه با آن موافق باشیم و چه نه، در هر گونهء هنری وجود دارد.
تصویر بالا: اثری کاغذی از پیتر کالسن


2 comments:








Anonymous

said...

زمان نمی گذرد عمر ره نمی سپرد
صدای ساعت شماطه بانگ تکرارست
نه شنبه هست و نه جمعه
نه پار و پیرارست
جوان و پیر کدامست؟
زود و دیر کدام؟
اگر هنوز جوان مانده ای به آن معناست
که عشق را به زوایای جان صلا زده ای
ملال پیری اگر می کشد تو را پیداست
که زیر سیلی تکرار دست و پا زده ای





Anonymous

said...

فقط اگر ما بتونیم چارچوب ها ی بسته رو بشکنیم اون وقته که از همون قسمت کوچک شکسته شده جاری بشیم در خلا بیرون که همه هنر و زیبایی است...آرررره ه ه ...اون وقته که با هر چیزی می توانیم بنوازیم و پیکره ها رو تو ذهن نقاشی کنیم و به واقعیت پرت کنیم