خیلی ها تشخیص نمی دهند که برای یک هنرمند تا چه حد شجاعت لازم است تا بتواند کارش را به دیگران نشان دهد. البته منظور از شجاعت آن طور که مارک تواین گفته است، فقدان ترس نیست، بلکه توانایی حرکت به سوی بغض و کینه هایی است که در قالب نقد ممکن است او و اثرش را در هم بپیچد و گاه وادارش کند تا با هر گونه آفرینشی وداع کند.
گذشته از آن چه هنر چیست و از کدام بخش مغز ما می آید و برای تشخیص و قضاوت زیبایی و زشتی، کدام اندام عصبی و یا کدام نرون به فعالیت می افتد و آن چه در پس آن اتفاق می افتد هوشیارانه است و یا نا هوشیارانه....هر چه فکر می کنم نمی توانم نظر زیبایی شناسان فیلسوف و دانشمندانی را بپذیرم که در حول و حوش هنر نظریه پردازی می کنند و مثل کسانی همچون پرفسوردنیس دیک (استاد هنر و طراحی دانشگاه ایالتی یووا - واشنگتن) خطاب به هنرمندان بگویند: بدون یک بیننده، شما هیچ چیزی نیستید. و یک نقاشی بدون بیننده را با یک درخت سقوط کرده در جنگل مقایسه کند. اگر چه این آقای پرفسور خودش بحث تاریخ هنر را با یک بینندهء صرف بودن جدا می کند و می گوید تاریخ هنر برای هنرمندان، مثل پرنده شناسی برای پرندگان است. پرندگان، پرواز را ادامه می دهند، همان گونه که هنرمندان، آفرینش را. اما خوب این تنها پرفسور دیک نیست که بر وجود بینندهء یک اثر اصرار دارد. خیلی ها هستند که معتقدند وقتی اثری روی دیوار یا در برابر دوربین و ....قرار می گیرد، تا وقتی که کسی آن را ندیده است، یک شیء بیشتر نیست. اما زمانی که فرصتی حاصل شود تا بین فضای مردمک چشم بیننده و آن اثر فعالیتی رخ دهد، آن وقت است که آن اثر از شیء بودن شروع به تحول به سوی «هنر» شدن می کند. و این فعالیت را داد و ستدی بین تجربه های دیدگان بیننده و تجربیات مغزی هنرمند می دانند و صرفاً در صورت وجود این تبادل است که بر یک اثر نام «هنر» می گذارند! تجربه ای که برای بسیاری از هنرمندان اتفاق نمی افتد.
چند روز پیش بالاخره موفق شدم به پیشنهاد دوستی گرامی، فیلم زندگی جکسون پولاک را ببینم. ستارهء هنرمدرن که آثارش سالهاست از گران قیمت ترین نقاشی های جهان به شمار می رود. فارغ از بحث و نقد هنری این فیلم، در طول تماشای فیلم، بیش از هر چیز به این فکر می کردم که.... نقاشی کردن برای پولاک یک نیاز بوده است. او سالها پیش از آن که پا به نمایشگاهی بگذارد نیز نقاشی می کرده. آیا اگر آن بانوی گرامی پیدا نمی شد تا او را با گالری داران آشنا کند، چیزی از ارزش و زیبایی آثار پولاک می کاست؟ آیا ارزش آثار پولاک، قائم به ذات حرفها و نقدهایی است که پیرامون آن می گذرد؟ و ما آثار پولاک را دوست داریم، تنها چون دیده شده و روی آن ارزش گذاری هنری شده است؟
گذشته از آن چه هنر چیست و از کدام بخش مغز ما می آید و برای تشخیص و قضاوت زیبایی و زشتی، کدام اندام عصبی و یا کدام نرون به فعالیت می افتد و آن چه در پس آن اتفاق می افتد هوشیارانه است و یا نا هوشیارانه....هر چه فکر می کنم نمی توانم نظر زیبایی شناسان فیلسوف و دانشمندانی را بپذیرم که در حول و حوش هنر نظریه پردازی می کنند و مثل کسانی همچون پرفسوردنیس دیک (استاد هنر و طراحی دانشگاه ایالتی یووا - واشنگتن) خطاب به هنرمندان بگویند: بدون یک بیننده، شما هیچ چیزی نیستید. و یک نقاشی بدون بیننده را با یک درخت سقوط کرده در جنگل مقایسه کند. اگر چه این آقای پرفسور خودش بحث تاریخ هنر را با یک بینندهء صرف بودن جدا می کند و می گوید تاریخ هنر برای هنرمندان، مثل پرنده شناسی برای پرندگان است. پرندگان، پرواز را ادامه می دهند، همان گونه که هنرمندان، آفرینش را. اما خوب این تنها پرفسور دیک نیست که بر وجود بینندهء یک اثر اصرار دارد. خیلی ها هستند که معتقدند وقتی اثری روی دیوار یا در برابر دوربین و ....قرار می گیرد، تا وقتی که کسی آن را ندیده است، یک شیء بیشتر نیست. اما زمانی که فرصتی حاصل شود تا بین فضای مردمک چشم بیننده و آن اثر فعالیتی رخ دهد، آن وقت است که آن اثر از شیء بودن شروع به تحول به سوی «هنر» شدن می کند. و این فعالیت را داد و ستدی بین تجربه های دیدگان بیننده و تجربیات مغزی هنرمند می دانند و صرفاً در صورت وجود این تبادل است که بر یک اثر نام «هنر» می گذارند! تجربه ای که برای بسیاری از هنرمندان اتفاق نمی افتد.
چند روز پیش بالاخره موفق شدم به پیشنهاد دوستی گرامی، فیلم زندگی جکسون پولاک را ببینم. ستارهء هنرمدرن که آثارش سالهاست از گران قیمت ترین نقاشی های جهان به شمار می رود. فارغ از بحث و نقد هنری این فیلم، در طول تماشای فیلم، بیش از هر چیز به این فکر می کردم که.... نقاشی کردن برای پولاک یک نیاز بوده است. او سالها پیش از آن که پا به نمایشگاهی بگذارد نیز نقاشی می کرده. آیا اگر آن بانوی گرامی پیدا نمی شد تا او را با گالری داران آشنا کند، چیزی از ارزش و زیبایی آثار پولاک می کاست؟ آیا ارزش آثار پولاک، قائم به ذات حرفها و نقدهایی است که پیرامون آن می گذرد؟ و ما آثار پولاک را دوست داریم، تنها چون دیده شده و روی آن ارزش گذاری هنری شده است؟
13 comments:
Anonymous
said...
سلام. این مطلبتان هم مثل بقیه خواندنی و جالب بود.
Anonymous
said...
دورود /
جدا از مبحث تخصصی که پی گرفتید باید به عنوان یک نظر انداز به دنیایی که مجموعه ای از هنرهاست گفت که الزامن دیدن هنر تهیه اون نیست .
از دید من یک هنر دقیقن هنگام خلق شدن بوسیله قوانین و یا اتفاقات از مجموعه مواد خام تبدیل به چیزی میشه که هنر اطلاقش میکنیم حالا اگر ما مجسمه های بامیان رو با اختلاف چند هزار سال ببینیم تغییری در ماهیت هنری اونها بوجود نمیاد ضمن اینکه نمیشه گفت نابینایان از درک هنر عاجزند پس مجموع وراجی من بخاطر گفتن این جمله ساده بود که دیدن هنر خلق هنر نیست اما میتونه ضامن تداوم حیاتش باشه .
چیزی که در مورد مجسمه های بامیان البته بخوبی اتفاق نیفتاد.
وقت خوش ./././././././.
ترانه خالقی
said...
گنجشکک اشی مشی گرامی،
درسته که دیدن هنر باعث «خلق» هنر نمی شه اما من با این نظر که هنر تا زمانی که دیده نشده تنها یک شیء به حساب می آید، مشکل دارم.
Anonymous
said...
سلام. خیلی خوشحالم که با وبلاگ شما آشنا شدم.
از شما رسما دعوت می کنم به من سر بزنید و با نظرتون راهنماییم کنید
Anonymous
said...
khanoome narenji !!!
webloge ba shakhsiyati darid . N SA FAN .
Anonymous
said...
من معتقدم هنر مستقل از نقد ها و تفسیر های پیرامونیست مصداق بارز آن آثار ون گوگ و بسیاری از شعرای خود ماست تاثیر هنر ممکنست تابعی از زمان باشد اما اثر هنری در ذات خود مستقل است. با شعر خاموشی منتظر شما هستم
Mehri Publication
said...
ترانه ی عزیز با تو موافقم .هنر در بستر ارائه در میان مردم می تواند دل ها را تسخیر بکند چه نقاشی و چه هنرهای دیگر .این روز ها وقتی موسیقی فیلم pan's labyrnith را گوش می کنم بی اختیار به یاد رنگ نارنجی و فیروزه ای می افتم .رنگ ها تمام زندگی درونی و بیرونی ام را احاطه کرده اند .دنیای بی رنگ دنیای زشتی ست ترانه !
Anonymous
said...
salam khanome khaleghi,
bahse jalebie;
movafegham bahatoon ke baraye khalghe yek asare honari vojoode binandeh "elzami" nist.
dar gheire in soorat bayad be har asare honari yek binande zamime mishod!
Anonymous
said...
درود خانم خالقي عزيز تقريبا7ماههست كه با وبلاگ شما اشنا شدم و خوشحالم كه مي نويسيد هميشه خواندني بوده وقتي مطلبي بصورت تخصصي پيگيري شود نتيجه اش ميشود يك مجموعه خواندني واما در مورد مطلبتان به نظر من هنرمند بايد كار خودش را بكنه انچه خلق مي كنه صفا به خاطر تراوشات ذهنيش است واي بر هنر و هنرمندي كه كاري بكند كه بخواهد ديده شود به نظر من اگه اينجوري ديده بشه معلوم نيست در اينده چه اتفاقاتي بيافته مرحوم اقاي زند هميشه استادم مي گفت نازيلا فقط كار كار و كار به هيچ جز ان فكر نكن كه اگه بايد اتفاقي بيافته قطعا خواهد افتاد .
پايدار باشيد
Anonymous
said...
هنر به عقیدهء من هم از مکان و هم از زمنن وقوع و شاید از عینیت نیز مستقل است.به این عبارت داوینچی هنرمندست اگر حتی مونالیزا را نمی خنداند!
آمادهء گفتگو و بحث در این خصوصم.شعر های تازه ام را ندیدید؟
Anonymous
said...
سلام تا الان سه بار برای این پست کامنت گذاشتم ولی مثل اینکه اشکالی در ارسال وجود داره
Anonymous
said...
دوستان گرامی، از این که به خاطر سفر نتوانستم کامنت هایتان را به موقع پابلیش کنم، و پاسخی برای آنها بنویسم عذر می خواهم.
نازیلا و دارشانای عزیز، .با آن که دوست دارم من هم مثل شما، هنر را از هر جهت مستقل بپندارم، اما از طرفی، هنگامی که به تاریخ هنر نگاهی می اندازیم، می بینیم که هنرمندان و اساتید بزرگی هم بوده اند که بسیاری وقت ها هنرشان را به جهت سفارشی، انتقال پیامی، کسب درآمدی و یا غیره خلق می کرده اند و از قضا اثرشان در تاریخ هنر برای همیشه ماندگار شده است.و با عباس ریاضی عزیز موافقم که وجود بیننده «الزامی» نیست. در آینده در این باره بیشتر خواهم نوشت. خوشحال می شوم که با نظرات خود، بحث را پربارتر کنید. از مهربانی تان سپاسگذارم.
Sahar Ajami
said...
ارئه يك اثر شجاعت زيادي ميخواهد ونظرات ديگران و واكنش آنها بر هنرمند بي تاثير نيست
هرچقدر هم سعي كنيم كه كمتر تاثير بگيريم
منتظر پست جديد شما هستم
Post a Comment