Friday 3 August 2007

در آتلیهء هنرمندان

یکی از شاخه های موردعلاقه ام در دنیای هنر و به ویژه نقاشی، مانند بسیاری از شما نه تنها آشنایی با روند کار و پیشرفت هنری هنرمندان است که حتی نحوهء کار هنرمند با بوم و طرح و قلم مو و رنگ و غیره نیز برایم جذابیت دارد. این که هنرمند در آتلیه اش چه رنگ هایی و چه شماره قلم موهایی با چه مارکی پیدا می شود...از چه نوع محلولی برای رقیق کردن کارش استفاده می کند. چند روز منتظر می ماند تا کارش خشک شود و با چه میل و اشتیاقی چند روز بعد کار را از سر می گیرد. چند ساعت پای سه پایه اش می ایستد و با دنیای پیرامونش قطع رابطه می کند و تمام تمرکزش را روی نقاشی اش می آورد. در میان هنرمندان غربی، شمار بسیاری را می شناسم که فارغ از هر گونه هراسی این دانش و تجربه را با دیگران تقسیم می کنند و در این باره می نویسند و حرف می زنند. حال یا در وب سایت شخصی شان، بخشی را به این مقوله اختصاص داده اند و یا در وبلاگهایشان روند کارشان را مرحله به مرحله برای خواننده ها بازگو می کنند. قطعاً دیدن روند هر روزهء کار این جور هنرمندان که خیلی وقت ها جزو طراز اول ها هم محسوب می شوند مثل خواندن روزمرگی هایی که در وبلاگهای دیگر برایمان جذابیت دارد، می تواند جالب و حتی آموزنده باشد.
یکی از این هنرمندانی که دوست دارم اکنون درباره اش بنویسم، ویلیام وایتیکر ، نقاش آمریکایی است. وی ارزش نقاشی را تا حد کشف یک نیروی معنوی می داند. با آن که در تمام زندگی اش این جمله را شنیده که این نوع نقاشی که او از آن لذت می برد، سالهاست که مرده، اما با این حال عاشقانه چیزهایی را در نقاشی اش می آورد که هیچ دوربینی قادر به گرفتن آن نیست. وی لذت می برد از این که هنرمندان جوان و با استعداد بسیاری هستند که در حصار دنیای هنر معاصر قرار نگرفته اند و خارج از همهء حرفها نقاشی های زیبایی را به تصویر می کشند. ویلیام وایتیکر بنا بر گفتهء خودش روزی سه تا چهار ساعت نقاشی می کند. به عنوان یک نقاش آکادمیک، همواره با نور طبیعی شمالی کار می کند و مدلش را زیر نور کاملاً روشنی قرار می دهد که قادر است سایه روشن های پر قدرتی را ایجاد کند. وی می گوید بیشترین تأثیر تکنیکی را از امپرسیونیست های اخیر گرفته و جسارت را از اکسپرسیونیست های آبستره کار آموخته است.

او در بیوگرافی خودش می نویسد: در سالهای نخستین زندگی ام، شیوهء آموزشی عجیب و جالبی سالها بر من غلبه و تأثیر داشت. وقتی هفت ساله بودم، به کلاس تقدیر هنر کودکان در مرکز هنر لا جولا می رفتم. معلم علاقمندی دربارهء یکی از کارهای رنوار سخنرانی می کرد، و به رنگهای قرمز نقاشی اشاره می کرد و می گفت که در همهء نقاشی های خوب، در یک جای شان رنگ قرمز دیده می شود. خوب، این حرف مرا یک دهه پیش انداخت!
بیشتر مردمی که من می شناسم یک تجربهء دردناک هنری از دوران مدرسه داشته اند. وقتی پی بردند که تصویر گنجشک یا اردکشان کوتاه تر یا بلند تر از حدی که انتظار داشته اند از آب در آمده، در برابر هنر تسلیم شده اند و به پزشکی یا وکالت روی آورده اند. بعضی از آنها سالها بعد کشف کرده اند که زمان، استعدادشان را بهبود بخشیده است. یکی از بهترین نقاشان منظره پرداز کشور اکنون یک وکیل حرفه ای است!
در پست بعدی مراحل کار یکی از نقاشی هایش را به نقل از خود او می آورم. فکر می کنم شما هم مثل من از آن لذت خواهید برد.


1 comments:








Anonymous

said...

سلام خانم خالقي
سايت بسيار زيبا و پرمحتوي‌اي ساخته‌ايد. ممنون از اينكه به من لينك داديد. من هم لينك شما را اضافه كردم. در ضمن وبلاگ من به روز شده!