Wednesday 22 July 2009

در تواریخ مغول آمده است که هلاکوخان چون بغداد را تسخیر کرد، جمعی
را که از شمشیر بازمانده بودند، بفرمود تا حاضر کردند. حال هر قومی باز پرسید. چون بر
احوال مجموع واقف گشت، گفت که باید صاحبان حرفه را حفظ کرد. ایشان را رخصت داد تا بر
سر کارخود رفتند. تجار را مایه فرمود دادند، تا از بهر او بازرگانی کنند. جهودان را
فرمود که قومی مظلومند، به جزیه از ایشان قانع شد. مخنثان را به حرم های خود
فرستاد. قضات و مشایخ و صوفیان و حاجیان و واعظان و معرفان و گدایان و قلندران و
کشتی گیران و شاعران و قصه خوانان را جدا کرد و فرمود : اینان در آفرینش زیادی
هستند و نعمت خدای را حرام می کنند ! حکم فرمود تا همه را در شط غرق کردند و روی
زمین را از وجود ایشان پاک کرد.
لاجرم نزدیک نود سال پادشاهی در خاندان او باقی ماند و هر روز دولت ایشان در افزایش
بود.
ابوسعید بیچاره را چون دغدغه عدالت در خاطر افتاد و خود را به شعار عدل موسوم
گردانید، در اندک مدتی دولتش سپری شد و خاندان هلاکوخان و کوشش های او در سر نیت
ابوسعید رفت:
چو خیره شود مرد را روزگار / همه آن کند کش نیاید بکار

اخلاق الاشراف


0 comments: