درست است آقای معروفی، راست می گویید. من هم هنوز نفهمیده ام این نیروی سحر انگیز از کجا سر می کشد که مرا نیز هنگام دیدن نقاشی ها با خود به ناکجاآباد می برد. من و شما هم ندارد...فرقی نمی کند که نویسنده باشی و یا نقاش و یا تاجر و ....هر چه هست سرچشمه اش آن قدر اثیری است که انگار خود نقاش را هم به فضایی ده بعدی برده است. قدرتی آن جهانی که نقاشی چون نورمن راک ول را برای رسیدن به این جهان جادویی مجبور می کند تا سه طبقه راه پلهء چوبی و کهنه و بدون نرده را برای رسیدن به یک اتاق زیر شیروانی فاحشه خانه ای بالا برود و به گفتهء خودش جایی آنقدر تنگ که اگر شخص دومی بخواهد برای گپی یا سیگاری، به آن سوراخ پا بگذارد مجبور شود سه پایه اش را از جایش بلند کند تا بتواند در را به رویش باز کند. و یا همچون رنه ماگریت که آثارش حالا در و دیوار بهترین موزه های دنیا را زینت بخشیده اند، تنها فضایی که می تواند سه پایه اش را در آن جای دهد گوشهء اتاق ناهارخوری اش باشد. یا چرا زیاد دور برویم؟ مثل همین میکل آنژ خودمان مجبور باشد تا روی لبهءکلاهش چند تا شمع بگذارد تا در تاریک خانهء آن اتاق کوچکش، سوسویی باشد که بتواند زیباترین آثار هنری تاریخ جهان را خلق کند. بی خود نیست که شاهکارهایشان قادرند با آن نقش بندی های زیبایی که دارند من و شما را این گونه به دالان یک زندگی دیگر پرتاب کنند، طوری که وقتی چشم از آنها بر می داریم تا یک عمر نقشین چشم می مانیم.
Thursday, 22 November 2007
Subscribe to:
Comment Feed (RSS)
0 comments:
Post a Comment