Friday, 16 November 2007

یک خال نارنجی بر خاطرات کودکی

دیروز صدمین سالروز ِ تولد ِخالق ِ پی پی جوراب بلند، آسترید لیندگرن بود. هر چه خواستم امروز بیایم و مطلبی دربارهء هنر نقاشی برایتان بنویسم، کودک درونم، تارا، آن قدر جار و جنجال راه انداخت و قر زد تا آخر تصمیم گرفتم با یک روز تأخیر از تولد این بانوی صلح دوست سوئدی، که تقریباً پنج سال پیش به رحمت ایزدی پیوسته، بر و روی خاطرهء خوش روزهای کودکی ام را آبی بزنم. همان روزهایی که پی پی سمبل ذهنی خیلی از ما بود چنان که با دیدن فیلم پی پی، در خیال، سوار بر اسب سفید و خال خالی اش می شدیم و بی واهمه از هر پلیس و آدم بزرگی در خیابان های شهر می تاختیم و یا از درخت بالا می رفتیم و یا در رؤیا، بی ترسی در برابر معلم و پلیس و همهء آنها که ازشان شرممان می شد، بلند بلند آواز می خواندیم...شاید اگر ردّپای دلیل علاقه ام به رنگ نارنجی را هم بگیرید به موهای بافته شدهء پی پی بازگردد. هنوز هم چهرهء پی پی برایم با چهرهء هنرپیشهء آن اینگر نیلسون عجین است و هیچ تصویر و قیافهء دیگری را در شمایل پی پی نمی توانم تصور کنم (نقشی که بازیگرش بعد ها در تمام مصاحبه هایش از آن به تنفر یاد می کند چرا که چهره اش برای تمام کارگردانان سینما و تلویزیون تنها یادآور پی پی است، به ویژه آن خنده های به یاد ماندنی اش). شاید در تصور کسی جز هم سن و سال های من نگنجد که تا چه اندازه غمگین شدم وقتی با شروع انقلاب اسلامی، فیلم پی پی را به عنوان فیلمی غیر اخلاقی از صفحهء تلویزیون پاک کردند (و البته خواستند از صحنهء کودکی مان نیز). اما پاک نشد و یادش همچنان در خاطراتم باقی است. بعد ها خواندم که آسترید لیندگرن دختری داشته به نام کارین، که در سن هفت سالگی بر بستر بیماری می افتد و روزی با همان حال مادرش را صدا می زند و از او می خواهد که آسترید برایش داستان پی پی جوراب بلند را بگوید. آسترید هم بی تأملی شروع می کند و داستان یک دختر مو نارنجی را برایش سر هم می کند و دخترک چنان شیفتهء پی پی می شود که هر روز می خواهد تا بیشتر و بیشتر از او بداند...تا جایی که حتی وقتی کمی بهبود پیدا می کند و دوستانش به عیادتش می آیند، آسترید داستان را در حضور دوستانش نیز باز می گوید و آنها هم مشتاق داستان پی پی، هر روز به عیادت کارین می آیند. سه سال بعد، درست زمانی که آسترید در اثر یک سر خوردن، دستش می شکند، در همان ایام نقاهت، نوشتن داستان پی پی را به طور رسمی آغاز می کند و دست نوشته را در دهمین سالروز تولد کارین به او تقدیم می کند. روزی که دست نوشته را نزد ناشر می برد، آقای ناشر رو ترش می کند و می گوید: شکر ریختن روی زمین؟ غوغا و آشوب در اتاق بچه ها؟ نه نه...من چنین مسئولیتی را قبول نمی کنم. اما همین آقا چند سال بعد وقتی ناشر دیگری با چاپ این کتاب از ورشکستگی نجات پیدا می کند، به همگان اقرار می کند که اشتباه کرده است. چاپ پی پی پدر و مادرها را از کوره در می برد، معلم ها را عصبانی می کند، و منتقدان بسیاری اخطار می دهند که این کتاب اخلاق عمومی را خراب خواهد کرد. چرا که درست زمانی که دخترها اوقات بیکاری شان را به قلابدوزی می گذرانند و عروسک هایشان را با خود به تخت خواب می برند و گل سرهای خوشگل به سر می زنند، پی پی به یک باره خودش را میان دنیای پسرها می اندازد و جور دیگری رفتار می کند. دختری حاضر جواب و با اعتماد به نفس که از اظهار نظر در برابر هیچ کس ابایی ندارد. پی پی دختری نبود که منتظر شاهزادهء سوار بر اسب سفید بنشیند، چرا که خود یک اسب داشت و به تنهایی آن را می راند. با توجه به تمام این توصیفات بود که چاپ کتاب پی پی در آن زمان، انقلابی در ادبیات کودکان به شمار می رفت. آسترید لیندگرن، پس از آن است که سخنگوی تمام کودکانی می شود که قادر نبودند تا صدایشان را به گوش کسی برسانند. او در صحبت هایش از جنگ آمریکا بر علیه ویتنام انتقاد می کند، به وجود نئونازیست ها در سوئد اخطار می دهد و از حفظ محیط زیست در سوئد طرفداری می کند. آسترید هنگام دریافت جایزهء صلح کتاب فروشان آلمانی در سال ١۹٧٨ ، در سخنرانی اش به تمام بزرگترها یادآوری می کند که تمام صلح های جهان از خانه ها آغاز می شوند. او می گوید ما در حال حاضر جنگی نداریم اما کودکانمان از خشونت ها و سرکوب ها در امان نیستند. آنها همان طور که هر روز می شنوند و می بینند و می خوانند، به این باور خواهند رسید که جنگ امری اجتناب ناپذیر است. آیا زمان آن نرسیده است که در خانه هایمان با مثال های دیگری به آن ها نشان دهیم که راههای دیگری هم برای زندگی وجود دارند؟ بیایید تا از این شانس کوچک بهره ببریم و دنیا را کم کم به سوی صلح پیش بریم.

برای رها کردن خستگی، اگر دوست داشتید سری به این سایت بزنید و بعد از زدن ِ دکمهء آغاز، پازل پی پی را سر هم کنید. برای چرخاندن قطعات، کافی است هر جا فلش ِ چرخش را دیدید، دو سه بار پشت سر هم روی آن کلیک کنید، قطعه به حالت صحیح در خواهد آمد.
آواز فیلم پی پی را هم اگر دوست داشتید به زبان های مختلف بشنوید به
اینجا بروید.


9 comments:








Anonymous

said...

ترانه، ترانه، ما رو به کجا پرتاب کردی با آسترید لیندگرن. من هیچ‌وقت فیلم پی‌پی رو ندیده‌م ولی کتابش رو داشتم که البته بهترین کتابم نبود. بهترین کتابی که من در سراسر کودکی‌م داشتم کتاب دیگری از لیندگرن بود بنام «ما بچه‌های بولربو»* که بی اغراق حداقل یکصد بار خونده‌مش. از وقتی که شیش سالم بود تا دوره‌ی دبیرستان. و هنوز هم حتی فکر کردن به بچه‌های بولربو که شیش تا بودن،‌ لیزا، بریتا، انیگا، لاسه، بوسه، و اوله و ماجراهاشون لبخند به لبم بیاره و هزار جور خاطره‌ی خوش رو زنده می‌کنه. عالی بود، عالی.

*The Six Bullerby Children





ترانه خالقی

said...

آزموسیس مهربان ممنوم از یادآوری ات. متأسفانه این کتاب را تا به حال نخوانده ام اما با تعریف های تو مشتاق شدم تا پیدایش کنم.





Anonymous

said...

من هم فیلمش رو ندیدم ولی با کتاب هاش زندگی کردم. نمی‌دونم چرا یادم رفته بود! این پست‌ات یهو کلی خاطرات کودکی‌ام رو زنده کرد. مرسی ترانه جان





Anonymous

said...

اي كاش در خصوص كودك درون‌ات مي‌نوشتي
نوشتن در باره‌ي نويسنده‌ي يك رسانه - وبلاگ - كمك زيادي در هم‌ذات پنداري‌هاي آتي خواهد كرد





Anonymous

said...

:) in kudake darunet vaghean dust dashtanie...
asheghe pipi jurab bolandam!albate bad az nicola!





Anonymous

said...

آه، خورشید جون، من مثل تو خوش شانس نبودم نیکلا رو بخونم یا ببینم....
با عرض ارادت فراوان





Anonymous

said...

مطلبت را نخواندم ... !!!! چرا دروغ باید گفت ؟. اما سر فرصت صفحه را به صورت آفلاین میخوانم طبق عادت دیرینه .... :-)





Anonymous

said...

سلام

منو بردي به كودكي هايم ، راستش من زياد اهل پي پي نبودم وقتي بچه بودم بيشتر تن تن و ميلو مي خوندم يا نيكولا كو چو لو يا قصه هاي منو بابام يا استريكس و اوبليكس.ولي به هر حال پي پي رو تحسين مي كردم . خوب وخوش باشي .كاش با هم بيشتر دوس بشيم .

راستي بيا به وبلاگم





جوانه

said...

چه حس غریبی توی دلم ایجاد شد با خواندن این پست
انگاری خاطرات کودکی هممون به شکلی مرور شد
از پی پی گرفته تا بچه های بولبو و میو میوی من
از نظرات یکی از دوستان در این پست با ذکر منبع و با اجازه شما استفاده کردم.
شاد باشید.
با سپاس و احترام