در کودکی یادم هست نمیدانم چه کسی در پاسخ آن که اگر خدا هست پس چرا او را نمیبینیم، گفت برای آن که خدا آن قدر هست که ما او را نمیبینیم. بعدها که بزرگتر شدم این گفته مصداق بیشتری برایم پیدا کرد، از خدا رسید به عشق و از عشق به هنر و سوژههای هنری فراوانی که در همه جای زندگیمان پخش و پلا بودند و ما آنها را نمیدیدیم و چه بسا هنوز هم نمیبینیم....عکسهای نجف شکری را که خیلی تصادفی پیدا کردم و سوژههای انتخابیاش را دیدم، این مصداق دوباره برایم رنگ گرفت. مجموعهء تکاندهندهء ایراندخت یکی از آنها بود و چه عنوان به جایی!
عکسها چنان آشنایند و آن قدر آنها را دور و برمان دیدهایم که هیچ وقت فکر نمیکردهایم که اگر از قاب نگاه یک هنرمند بریدهای از آنها را بر صفحهء مانتیور ببینیم، چنین اشک به چشمانمان بیاورد و در حسرت آن که چه گنجهای بسیاری را این چنین در زندگیمان از دست دادهایم و چه راحت از کنارشان گذشتهایم آه افسوس بکشیم. مشابه این شناسنامهها را بسیاری از ما دیدهایم. در خانهء مادرها و مادربزرگهایمان و .....اما وقتی از نگاه هنرمندانهء نجف شکری، همهء آنها را به صف یک جا در کنار هم می بینم ردّ تلخی بر قلبم می نشیند. هرچند نجف خود را تنها یابندهء آنها میداند اما با اطمینان می توانم بگویم که اگر نگاه هنرمندانهء او به آنها نبود شاید اینک همانند میلیونها صفحه و عکس مشابه در کورهها سوخته و از بین رفته بودند. آن چه نجف شکری آنها را به نسلکشی مانند میکند و پُر بیراه هم نمیگوید!
«در مجموعهی ایراندخت خواست اصلی من رودررویی نسلهایی از مردمان سرزمینم با بخشی از گذشتهی فراموششدهشان است! یافتن برگههای هویت در سطل زبالهء ادارهی ثبت احوال. به نسل کشی می مانست......این زنها زمانی وجود داشتهاند،زندگی میکردهاند، عاشق میشدهاند و البته زیبا هم بودهاند».
6 comments:
مائده ایمانی
said...
بین تصاویر، یه شناسنامه بود که عکس نداشت. به جاش چند وصف از صورت صاحب شناسنانه نوشته بودند:
قد متوسط، مو بور، رنگ چشم میشی، سفید رو.
این عکس خیلی ددم آورد.
خیلی
زیاد.
دانشجو
said...
با سلام
اینجانب دانشجوی دوره کارشناسی رشته روانشناسی بالینی دانشگاه علامه طباطبایی هستم و برای تکمیل پایان نامه ام نیازمند تکمیل پرسشنامه هایم توسط دانشجویان دانشگاه های آزاد شهر تهران هستم. موضوع پژوهش من بررسی رابطه بین ابعاد عشق و تعدادی از ویژگی های فردی می باشد و برای پرکردن پرسشنامه ها حداقل شرط لازم این است که آزمودنی هم اکنون داری رابطه عاشقانه با شخصی دیگر و یا افکار عاشقانه درباره شخصی دیگر باشد. لازم به توجه است که نمونه من بایستی از دانشجویان دانشگاه های آزاد تهران باشد ولی شرکت تمامی دانشجویان کشور در این پژوهش مجاز است وجواب آزمون به آنها داده خواهد شد. در پایان خواهشمند است فیلد مربوط به دانشگاه را بدرستی پر کنید تا در انتخاب اعضای نمونه پژوهش دچار اشتباه نشویم.
برای شرکت در آزمون آدرس زیر را در مرورگر خود کپی کنید و کلید اینتر را فشار دهید.
Azmoon.freei.me
از مسئول وبلاگ خواهشمندم برای اعتلا و پیشرفت سطح علمی جامعه این آگهی را حذف نکند تا سایر بازدیدکنندگان هم در صورت تمایل بتوانند شرکت کنند.
با سپاس
Najaf shokri
said...
ممنونم خانم خلقی عزیز
تازگی بخش هایی از وبلاگ شما رو خوندم به نظرم جالب اومد...بی تعارف
عجیبه که اونطرف کلی مشغله هست ولی آدماش حوصله تحلیل دارند اما اینجا ما دلمشغول یه بیل آبیم! رخوت همه جا رو گرفته... تقریبا هیچی جدی نیس با تاسف ...
ایراندخت اسم تمام زنان ایرانه ایران دخت مصائب هر باره ی تاریخ، جفرافیا و سنت های اجتماع رو برام تداعی می کنه...کاش ایران جای بهتری بود ... کاش می فهمیدیم که خورشید از بالا ما رد میشه و به فرنگستون می رسه ...کاش قدر زیبایی رو می فهمیدیم... کاش همه چی همیشه از صفر برا ما شروع نمی شد...کاش ما یه تکه جدا افتاده از دنیا نبودیم... کاش حیوانات درنده خوی اینجا نمونه های نادر ژنتیکی محسوب می شدند...کاش خونه کمی روشنتر بود کاش دیگه نمی گفتیم کاش...کاش...
نجف شکری
زن نارنجی
said...
نجف گرامی،
با خواندن حرفهایت یاد این شعر سپهری افتادم که این روزها آنقدر آن مصرع معروف آن را خوانده و شنیدهایم که دیگر شده ورد و دعای صبحگاه و شامگاهیمان:
شب سردی است و من افسرده
راه دوری است و پایی خسته
تیرگی هست و چراغی مرده
میکنم تنها از جاده عبور
دور ماندند زمن آدمها
سایهای از سر دیوار گذشت
غمی افزود مرا بر غمها
فکر تاریکی و این ویرانی
بیخبر آمد تا با دل من
قصهها ساز کند پنهانی
نیست رنگی که بگوید با من
اندکی صبر سحر نزدیک است
هر دم این بانگ برآرم از دل
وای این شب چقدر تاریک است
خندهای کو که به دل انگیزم
قطرهای کو که به دریا ریزم
صخرهای کو که بدان آویزم
مثل اینست که شب نمناک است
دیگران را هم غم هست به دل
غم من لیک غمی غمناک است
هر دم این بانگ برآرم از دل
وای این شب چقدر تاریک است
اندکی صبر سحر نزدیک است
Anonymous
said...
خیلی زیاد نیماییه نه؟!
غم این خفته و خواب و چشم تر و
ای آدمها و اینا
اون موقع هنوز امید بوده و جعبه پاندورا اینجور ول نبوده که هرچی نکبت بریزه رو سر ما شاد باشید
نجف
keihan
said...
درود
بله حق با شماست.ما بسيار اوقات اطرافمان را نمي بينم
اما منمعتقدم كه هنر مندان اگر هر كدام خو يك خدا نباشند لا اقل دستياران خدا هستند در روي زمين
سپاس براي همه چي رفيق قديمي
Post a Comment